پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پدر تنها مالکِ استوارترین قدم ها پابرجاترین تکیه گاه ها و برقراترین آغوش هاست...روز پدرهای عزیز و باگذشت مبارک😍❤️ سایشون مستدام 🤍روح پدران آسمانی شاد 🤍 _نسرین هداوندی ...
عباس را نه به دستانِ بُریده اش میشناسم،نه به مهربانی هایش با سکینه،و نه به حمایتش از علی اکبر...!.عباس برادر بود!برادری از جنس سَرو !با شاخه های شجاعت،و جوانه های امید....برادری که شاید پسر بود، برای حسین!پدر بود، برای زینب!هم بازی، برای رقیه!.برادری که داغش می خُشکاند قلمِ عشق را......
میان رفتن های طولانی،مابین فریادهای مرگ گرفته،درست در قلبِ این شهرِ شورش زده،تو چقدر زیبایی!.حتی از دور...حتی بی من...حتی کنار دیگری......
یکی از دور یه پدر رو ببینه میگه:" کمرِ خم شده یِ یه پدر از سن و سالشه ".یکی دیگه میگه:" نه، از درد و رنج و تلاششه ".اما من میگم:" از سنگینیِ صفاتِ نابشه ".یه مرد از وقتی که پدر میشهفداکارتر، باثبات تر، مهربون تر و شکننده تر از قبل میشه!.و این اُستواری و گذشت و مهر، همیشه روی کولش هست!و رفته رفته شونه هاشو تکیده میکنه و کمرش رو خمیده!.الهی که تا به ابداین کول برِ عاطفه و سخاوتبه سلام...
اسفندرسوب زمستان گلویش را زخمی کردهو سوزِ خشک سال، لبانش را ترک انداخته!.اما قلبش...قلبش به بهار وصل استو دامانش به گلستان!.رویش به نوروز استو پشتش به غم های این یازده ماه گذشته!.این فرزندِ کوچکِ زمستان،آرام و بی منت، دستمان را در دستِ شکوفه زده ی بهار میگذارد!.الهی که از آسمانش، تا قلبِ وصلِ به بهارشعشق ببارد و روزی!...
همیشه آخرایِ سال، یه جور عجیبی دلگیره!مخصوصا اگه یه عزیزی رو نداشته باشی،تا کنارش به استقبالِ سالِ نو بری، دلگیرتر هم میشه!.هرچی به اسفند و آخرای زمستون نزدیک تر شی،گلوت پر بغض ترصدات گرفته ترو چشمات نمناک تر از قبل میشن!.این چرخه ی عجیب، نزدیکای سال نو از روی دلِ آدم میگذره!اونم با تمام قدرتبا نهایت خشونتو با بی رحمیِ عجیب روزگار!.الهی که دور از این حالِ بد، برید به استقبال بهار نسرین هداوندی...
زمستون از اون فصل هاست که اگه برف به خودش نبینه، به دل آدم نمیشینه!.اگه سوز سرماش، مجبورت نکنه اون شالگردن رنگی رو از گنجه در بیاری، وجودشو حس نمیکنی!.اگه شب نشینی های یهویی زیرِ کرسی نباشه، شب های طولانیش راحت نمیگذرن!.اگه شیشه ی پنجره از سرما بخار نگیره، تا بی دلیل روش یه قلبِ تیر خورده نکشی، کیف نمیده!.و چه حیف از زمستونِ امسال!زمستونِ کم رنگ و آروم و بی بخار؛همراه با درد و غم و فقرِ همیشگی.......
فکرش را بکن:من...تو...باران...یک شهرِ غریب...و جاده ای به درازایِ هرچه عشق و مهربانیست....!.فکرش را بکن:دستانمان، در هم قفل...چشم هایمان، پُر از ذوقِ وصال...و قلب هایمان، از هرچه دوست داشتن لبریز....فکرش را بکن:میان جاده...هوایِ سرد...بارانِ تند...و من،در آغوشِ گرمِ تو.....فکرش را بکن:با لب هایِ خیسِمان،زیباترین بوسه ها را،نقاشی کنیم، رویِ صورتِ باران زده یِ همدیگر.....اصلا همه ی این ها به کنار...!!....
بحث درس های این سن و سالمان،"میم" مثل "مادر" نیست!"عشق" مثل "مادر" است!."عاطفه" از برای مادر هجی میشود،و "صبور" صفتِ همیشه لازم، برای این تندیس پاکی ست!.تمام شدنی نیست، این معجونِ عجیب و غریب خلقت!که بوسه هایش مزه ی بهشت میدهند،و نگاه کردنش برابری میکند با سجده های طولانیِ ملائک!.روزش مبارک، درس و مُدرسِ این روزهای زندگی امان!الهی که باشد تا برایمان صبوری کند و عا...
به نظرِ من،بحران، برایِ چهل سالگی نیست...!.هرکدوم از ماها،یه روزایی تلخیم،یه روزایی گُنگیم،و یه روزایی ضعیف میشیم....نه به سن مربوطه، و نه به روزگار....ما آدما، زندگیمون،پُر شده از، بحرانِ چهل سالگی،اونم تو هر سن و سالی از عمرمون...تو هر نقطه ی عطف و خشمی!.این ما هستیم،که بعضی وقتا، خودمونو،درونمون گُم میکنیم،و زمان میبره، برایِ پیدا کردنِ این گُمشده....زندگیتون، دور باشه از بحران......
برف می شود رمزِ عشقِ ما،و کسی نمیداند ردپایمان، روی جاده ای سفید نیست!مسیر ما پروازست و بلندیآسمان است و ابرسفیدی ست و آرامشو اشتیاق است و تعلق.......
دم دمایِ گذر از خزان است!و من نمیدانم پنجره ی رنگارنگِ پاییزی دیگر، به رویم گشوده می شود؟!نمیدانم دیدن آن دریچه ی زرد و نارنجی برایم خیال می شود یا اتفاق!نمیدانم اما میدانم!!!!میدانم گر باشم و گر نباشمپاییز ها می آیند و می روند و قلب ها یا عاشق تر می شوندو یا تَرَکِشان عمیق تر می شود!میدانم که چه من باشم و چه تو، دنیا می چرخد و رنگ عوض میکند!و چه خوش با بودنمان، رنگین تر کنیم زمین راو چه خوش تر با نبودنمان، خاطرمان را یاد کنند...
رزق و روزی را خدا تقسیم کرد!اما گمان کنم ملائک، جای نان ها را به اشتباه انتخاب کردند،که یکی سر به طلاست و دیگری زباله را در آغوش میگیرد!سر به طلایان به ریش ملائک میخندندو در آغوش گیرانِ بدبختی، نمی دانند اشک هایشان را پاک کنند یا نفرین سر بدهند، از این سرگردانی و پوچی!کاش خدا ملائک را واسطه نمی کرد،اما حالا که دیگر گذشت!کاش برای درماندگان، کیسه هارا از طلا پُر کند!نسرین هداوندی...
برای آسمانی آبی، ابر کافی ست!و برایِ زمینی برف گرفته، یک هم گام تا بی نهایت!اما برای من، تو تمامِ این زیبایی هارا دارایی،حتی اگر آسمان کِدر باشد و زمین عاری از برف!نسرین هداوندی...
حبس همیشه مختص زندان قضایی نیست!.بعضیامون تو جایی حبسیم که بهش تعلق نداریماما مجبوریم به "موندن" !.بعضیامون تو یه رابطه ی غلط حبسیماما مجبوریم به "ادامه" !.بعضیامون تو شغل اشتباهی حبسیمکه از سر ناچاری داریم کِشش میدیم!.مثلا شاید این کلاغ تو آسمونی حبسهکه براش از قفس تنگ تره!.من حبسم تو اتاقی تاریک،حتی تو اوج نور!.و تو، زندانیِ قلبِ ناآروم منیحبسی تا به ابدبا اجباری تموم نشدنی!...
بیاید قبول کنیم که:یکی وقتی حالش بده میخواد تنها باشه و یکی دیگه وقتی تنهاست حالش بد میشه!.یکی یه خواننده رو دوست داره و با صداش تک تک سلولاش آروم میشن،یکی دیگه از همون خواننده بیزاره و میخواد سر به تنش نباشه!.یکی عاشق رنگ قرمزه،اما آدمِ کناریش جز آبی، نمیتونه رنگ دیگه ای رو تحمل کنه!..ببین عزیزمن، ما آدما متفاوتیم!سلیقه و خوی و منشمون باهم فرق داره!.شاید من نتونم طرفدار همون جبهه ای باشم که تو هستی،همون گلی رو دوست دا...
دانه دانه عشق را گره میزنم،تا خوشه خوشه خوشبختی برچینم!من اینجا از زمین حال خوب میگیرم و از آسمان عشقِ فراوان!من آموخته ام باید خوشی را کوچک دانست، تا خوشحالی نصیبت شود!...
پاییز که شدقلب ها تندتر تپیدند،پلک ها مشتاق تر پریدند،قدم ها بلندتر برداشته شدند!پاییز، فصلِ سرعت بخشیدنِ عشق است؛فصلِ رهایی از حالِ گرفته یِ تنهایی...!...
تا حالا به دل خوشی های کوچیکتون فکر کردید؟به همونایی که هرروز میبیند و خیالتون راحته برای همیشگی بودنشون، و برای همین یادتون میره شکرگذارش باشید!.این دل خوشی ها برای هر آدمی متفاوته!مثلامن به صدای مادرم معتادم و هرروز میشنومش...به خنده ی پدرم نیازمندم و هرروز میبینمش...به نگاه برادرم وابسته ام و هرروز دارمش...من چای گرمم رو توی بالکنی میخورم، که میتونه برام حکم بهشت رو داشته باشه!من طعمِ رفاقت رو کنار آدم های واقعی میچِشم!من م...
تا چند سال پیش نمیتونستم تصور کنم غم یعنی چی؟تو مخیلاتم نمیگنجید دردِ واقعی چیه؟دلتنگیِ حقیقی کدومه؟آدمی رو که میگفت: "جیگرم آتیش گرفته" ، "دلم کنده شده" رو نمی فهمیدمش!.اما از وقتی که روز آخرِ تو بود،برای من شروعِ همه ی این ها شد!.تازه فهمیدم که کجای کاری؟غم اینه...درد همینیه که از امروز میفته به وجودت...اونا شوخی بود از دلتنگی!اصل کاری اینجاست!.تازه اونجا بود که جیگرم آتیش گرفت و هیچ آب خنکی به کا...
من از برای عشقیک جفت چَشمانت را بر میدارمو یک عمر آرامشش را!.تو اما برای شیدایی، کافی ست لبخند بزنی،تا من همه ام را، قربانی آن منحنیِ طنازت کنم.......
ازم پرسید: ” به نظرت آدما چجوری میفهمن عاشق شدن؟ ”.یه مکث کردمو گفتم:“ تا حالا شده وقتی به یکی فکر میکنی، قلبت در عین هیجان، آروم تر بتپه؟.تا حالا شده وقتی با یکی حرف میزنی، به دیگران بیشتر لبخند بزنی، با اطرافیانت مهربونتر از همیشه باشی؟.برات پیش اومده انگیزت برای ادامه ی زندگی هزار برابر شه، و با حال خوب، منتظر فرداهای پیش رو باشی؟.تا امروز شده بخوای بخاطر نگاهِ تحسین برانگیزِ کسی، بیشتر به خودت برسی، خوش پوش تر و خوش بوتر ا...
نفر به نفر جان به جان یار به یار جنگیدندو این بین خواهرانی ماندند از جنس زینب، با داغی سوزانُ هجری همیشگیُ سهمی از زَجهو گُلی پرپر در دامان به خاک نشسته اشان!.و عجیب از این بی قراری، که وصفش چَشمی تر میکندُجِگری را لهو قلبی را پاره پاره!.امان از دل هایی به مثالِ زینب،که چاره ای نیست بر آنها،...
و مُرد،هرچه که، بویِ دلخوشی میداد ........
دوستَش دارد....!.مثلِ پرنده، که پرواز را....مثلِ ماهی، که آب را....مثلِ من، که او را.......
و فردا شهر شلوغ است،از دوتایی هایی که، به برف بازی میروند،و آدم برفی هایِ قد و نیم قد، میسازند....و شاید شهر را، قدری عاشقانه تر کنند...!.ولی من، فنجانی چای به دست،پشتِ پنجره می ایستم....و دنبالِ رد پاهایِ کسی میگردم،که گمَش کرده ام!آن هم درست، در حوالیِ قلبم...!...
ولنتاین چیه مُد کردین؟؟؟!!!!.ما کم دلتنگی داشتیم...؟!!کم، راه و بی راه، دلمون از تنهاییمون میگرفت...؟!!کم بودن روزایی که، چشم باز کردیمُ دورمون،پُر بود از لیلی و مجنون....؟؟!!اصلا میخوام از شما بپرسم،کم، بغض کردیمُ کسی نفهمید...؟؟!!!.حالا ولنتاین هم اضافه شد...؟؟!!!.شما نمیگید، شاید ما، حضرتِ یاری نداشته باشیم، تا برامون سنگِ تموم بذاره...؟؟؟!!!فکر نمیکنید شاید دلمون، از اون جعبه بزرگایی که، تو دستتون میبینیم، بخواد...؟؟!!...
کاش آرزوهایمان،آرزو نمانند.....تمناهایمان،به گِله، نرسند.....مرادمان،بی حاصل نشود....و کامِ بختمان،همیشه شیرین،چو عسل باشد......
اتاقی تاریک...چَشمی تَر...گلویی خشک...نفسی تنگ ....عاقبتِ شبی،در پاییز است......
خانواده برای من ترکیبی ست از:عشقحمایتاهمیت به خواسته هایِ گاها عجیب و غریبو مُدارای یکی بر دیگری( صرفا از سرِ شوقِ همدلی، نه از رویِ اجبار، برای همزیستیِ مفرط! ).روی دوش پدر، بار سنگینی ست از فداکاری و محبت و استواریِ مطلق!♥️و مادر همیشه دلسوز و حامی و رفیق بودن را به عهده می گیرد!♥️.و ما تنها با نگاهی می توانیمعشق را از پسِ حروف های چیده شده از کلامشان در یابیم!.کاش قدردانِ تمام بودنشان، مهرشان، و وجود سرشار از یاری اشا...
برای روز عشق،همین کافیست، که هنوز داریدَش...همین که حضورَش را حس میکنید...عطرش به مشامتان می رسد....هنوز نوازشتان میکند....همین کافیست، که حسرتِ خنده هایش را ندارید....دیگر کادوی فلان قیمتی، کِی قرارِ آن دلِ بی قرار خواهد شد؟.عروسکِ به آن بزرگی، کِی دلتنگیتان را رفع می کند؟.خودش نباشد همه ی این ها، چه دردی را دوا می کنند؟.پس اگر هست، کلاهِتان را بالا بی اَندازید!و قدرِ خوشبختی اِتان را، هزار بار بیشتر بدانید!به خدا ق...
عیدِ من، درست همان روزی بود،که فارغ از، هر چه درد و نیستی،با قلبی پُر از شورِ زندگی،و نگاهی پُر از امیدِ وصال،کنارَت نشستم؛و پیمان بستم، برای همیشگی ماندنِ این عشق.....من شک ندارم،درست در آن ثانیه،سال برایم نو شد ؛و فصل، بهار شد، بدونِ هیچ درنگی......
میزبانی اش با منمیز و صندلی اش با منعشق و شیرینی اش با منتو فقط باش و فقط باش و فقط باش.......
بیا برای لحظه ای سر به بالین فراموشی بگذاریم!تمام کنیم این وحشت و آشوب درونمان را...!قدم بگذرایم درونِ بهشت ِ رویایی امان...!عطرهارا ببوییممزه هارا بچشیمزیبایی ها را لمس کنیمو بنشینیم به تماشای خنده ها....شاید امروزشاید فرداشاید روزهای در پسِ گذربرایمان چمدان چمدان خوشبختی بار زده باشند!باید در مسیر بمانیمقرار را به فرار ترجیح دهیمو تن ندهیم به جاده ی نیستیو چَشم برنداریم از امید به روزی نیک، که برایمان می رسد!.ر...
شاید دلم رام شوداهلیِ یک خواب شود.شاید دلم، از سرِ عشقمختصر و ناب شود....
کاش به وقتِ پیری،باز کنارِ هم باشیم.....شانه به شانه....بالین به بالین....کاش از شاملو خواندنَت،برایِ منِ به قولِ خودت: سوگلی،دست بر نداری....حتی قربان صدقه یِ،چین و چروک هایِ صورتَم بِرَوی.....کاش من در اوجِ پیری،قرارِ قهوه و کیکِ جمعه هایمان را،از یاد نَبَرَم.....و چه خوب میشود اگر،رقصی که دوست داری را،از برنامه یِ زندگی امان، حذف نکنم....کاش بمانی....!تا قدم زدن هایِ، آخرِ عمری اِمان را،کنار هم با...
انگاری که ته مانده ی بهار، دلِ رفتن ندارد!میخواهد بماند و برقصد و نازش را به تاراج ببرد!او هم سیر نشد از این مدتِ بودنش!دلش تاب ندارد که دور شود، تا چندی دیگرکه برگردد و شکوفه دهد و نو رس باشد!.خودش را کش و قوس می دهد برای دیرتر تمام شدن!دیرتر بار سفر بستن!.کسی چه میداند شاید آن بهارهای پیشی که گذشتند، دیگر تکرار نشوند،و بهار، دیگر هیچوقت بوی بهار را نگیرد!و آنگاه ست که ما بمانیم و چندین بهارِ دمقِ ناراضی!.شایدهم روزی به...
تو هستیُمرا بَس،که نفس هست....و چون تویی هست،نفس هستُ نفس هستُ نفس هست.......
ما آدما وقتی عکسامون رو نگاه می کنیم،یادمون میاد اون لحظه کجا بودیم و چه حالی داشتیم!اتفاقی رو که پشت هر کاغذ رنگی ای که از ما وجود داره رو، مرور می کنیم!اما فراموش می کنیم اون لبخند رو کی ثبت کرده!از یاد می بریم که چه کسی از بینِ تمام آدمابیشتر حواسش به خوب و بدِ ما بوده!لنز دوربین کی سمت ما ثابت مونده!.به نظر من حواس جمع ترین آدمِ جمعهمونیه که از ما، قابی به یادگار باقی میذاره!همون فردیه که نگاهش به نگاهِ ما و پیرامونِ ماست!...
ماهِ من!ماهِ دلبریِ زمین و آسمان، از اهالی اش!سی و یک روزی که شاید،عطرش تکرار نداردرنگ و رویش رقیبی نداردو عشقش مانده بی تمثیل ... اردیبهشت، نویدرسانِ روزهایِ همایون است،که با هر قدمش محبت و طراوت می بخشد به این روزگارِ ناسازگار ... من در این چندروز بهار،کِیفم کوک تر می شودحالم خوش ترو حظَم چند برابر ... کاش تقویم پُر میشد از بهار و اردیبهشتش!اردیبهشتان به عشق... عشق_براتون...