یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
بسمه تعالیحرفِ ناسنجیده وقتی از دهان بیرون رودمثلِ تیری تند ، بیجا از کمان بیرون رودجسمِ خامِ ما نخواهد پُخت در این خاکداناز تنورِ سرد ممکن نیست نان بیرون رودخاک ، وقتی جسمِ سوزان مرا بیرون کنداز خیالاتِ هُما هم ، استخوان بیرون روددل که از زلف اش بر آمد ، روی آرامش ندیدوای بر مرغی که شب ، از آشیان بیرون رودرویِ آتشناکِ او هر جا نمایان می شودبیدرنگ آیینه از آیینه دان بیرون رودوقتی از زخمِ تبر بی تاب گردد شاخِ گل...
بسمه تعالیپیشِ اهلِ معرفت فرزانه باشی بهتر ستنزدِ مستان از خرد بیگانه باشی بهتر ستشیوه ی شوخِ عبور از کودکی ، سرگرمی استتا به طفلان می رسی دیوانه باشی بهتر سترقص در بزمِ فنا ، پرواز تا اوجِ بقاستدورِ شمع انجمن پروانه باشی بهترستبا عیارِ عشق می سازند چون تاریخ رادر خیالِ عاشقی افسانه باشی بهتر ستهرزه خندی ، می زداید آبروی شیشه را مست اگر کردی ، لب پیمانه باشی بهتر ستشوکتِ عالی به آسانی نمی آید به دستدر زمینِ خا...
بسمه تعالی از دلِ ویرانه چون سیلاب باید کرد عبورمثلِ برق از عالمِ اسباب ، باید کرد عبوردولتِ بیدار را در خواب دیدن مشکل ستچشم را باید گشود از خواب باید کرد عبورشرطِ آزادی از این زندانِ تن ، سرگشتگی ستتا به ساحل ، از دو صد گرداب باید کرد عبوردر بساطِ خاک چیزی نیست جز نقش و نگارروزی از آیینه ، چون سیماب باید کرد عبورعشق وقتی عقل را مستانه حیران می کندبی تأمّل از شرابِ ناب باید کرد عبورخاک را باید پریشان کرد مثلِ گ...
بسمه تعالیشبِ عید آمد و ساقی شرابِ نو مُهیّا کرددلِ افسرده ی ما را به یک پیمانه احیا کردخمار آلود در خمیازه پردازی ، خرامانیملبِ ما بست ساقی تا دهانِ شیشه را وا کردشبیهِ خضر از معماری عمرِ جاودان بخشیدمعمایی که با یک جرعه تعمیرِ دلِ ما کردبه شکرِ آن میِ لعلی که در زیرِ نگین دارددر و دیوارِ این میخانه را یاقوت سیما کردفسادِ کینه را از دل به آبِ زندگانی شُستبه رسمِ میهمان آمد ، درونِ سینه مأوا کردجهان را با همه ز...
بسمه تعالیمحو در آیینه شو ، همواره در اِنکار باشپرده برداری کن از خود ، محوِ آن رُخسار باشچون تهیدستی ست حرفِ پوچ مانند حبابمُهرِ خاموشی بزن ، گنجینه ی اسرار باشدر خرابی هایِ تن تَردَست شو مانندِ سیلپای دیوار یتیمان ، دست کم معمار باشنیست ممکن ، گنج را با بی زبانی یافتنبا زبانِ نرم ، خاری در دهانِ مار باشجامه ی احرام را هرگز ، کفن بر خود نکنجای هر شب زنده داری ، در سحر بیدار باشروزگارت در سیاهی چون قلم آمد به...
بسمه تعالیزر پرستانی که دل را خالی از غم میکنندزندگی را ، خانه ی تاریکِ ماتم می کنندشرمسار از سر گذشتِ نارسای خود شوندبا تهیدستی در آخِر ، ترکِ عالم می کننددائم از شرمِ حضورِ ما ، دچارِ غیبت اندروی خود را از نگاهِ آینه کم می کنندهر چه می بندند راهِ مهر را بر دیگرانجنّتِ در بسته را بر خود مُسلّم می کنندرنگِ دل ، هرگز نمی بازند تا دامانِ حشرزندگی را ، نیک فکرانی که خُرّم می کننداهل بینش ، در حریمِ مزرعِ سبز...
بسمه تعالیاهلِ دل را عشق ، روزی میکند بیمارِ خوددل که شد بیمار ، آسان می کند انکارِ خودپیشِ چشمِ آینه ، هر کس خود آرایی کندمثلِ گل غلطد به خون از سرخیِ دستار خوددر قمارِ زندگی ، لب را به آبِ تیغ شستآن که چون منصور افشا کرد از اسرارِ خودشرم کن از غنچه ی خاموش با چندین زبانتا نباشی مثلِ بلبل ، عاشقِ گفتار خودروزگارِ برقِ فرصت را غنمیت بر شمارنگذران در خوابِ غفلت ، دولتِ بیدار خوددر گشادِ کارِ خویش از آسمان همّت نخ...
بسمه تعالیوقتی نگاهم می کنی ، آیینه ی بیزنگ باشچون چشمِ شبنم در چمن با خار و گل یکرنگ باشیکرنگیِ ظاهر ترا ، ایمن کند از هر گزنددر محفلِ دیوانگان همتای بی فرهنگ باشجز دل نمی باشد مکان آن عشقِ عالمسوز راخواهی در آغوشش کنی ، تا زنده ای دلتنگ باشخالی نمانَد از گُهر ، دستی که بخشش میکنددر مهرورزی مثلِ آن خورشیدِ زرّین چنگ باشاز گوشمال آهنگ می سازد برایت آسمانبی گوشمالِ آسمان ، خنیاگرِ آهنگ باشخصمِ درون از دشمنِ ب...
بسمه تعالیدر قمارِ عشق ، با هوش و خرد بیگانه باشبر جنون زن ، بی خبر از حکمتِ فرزانه باشصرف کن عمرِ گرانِ خویش را در راهِ عشقدولت پاینده می خواهی برو دیوانه باشاز خرابی می توان بر گنجِ گوهر دست یافتبگذر از تعمیرِ خود چون سیل تا ویرانه باشسخت آید میزبان را میهمانِ زشت خویخُلق را بیرونِ دَر بگذار ، صاحب خانه باشدلخوشی های جهان کابوسِ تلخی بیش نیستنزدِ خواب آشفتگان ، شیرینیِ افسانه باشسر فرازی پشت سر دارد تر...
رمضان آمد و با عشق جلا داد گذشتآن نسیم سحری آمد و چون باد گذشتمرغ دل در قفس سینه به تنگ آمده بوددل شد از آن همه اندوه و غم آزاد گذشتآهوی دل که پناهنده یک یارب شددام برچید از این دایره صیاد گذشتآسمانی که در آن ماه خدا میتابیدشبنم تازه به گلبرگ صبا داد گذشتماه مهمانی آیینه و ماه، آخر شدعید فطر آمد و در زمره ی اعیاد گذشت...