پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نیمه ی درد آلودسهمِ من از جهانبا خارشِ مدامِ تاول و شعر که می جوشدمثلِ گدازهدر دفترهای سوخته ام....
زیباست گلی که: دلِ «تو» هدیه نمود؛هر برگِ گلت، آیه ی عشقی بِسُرود؛یک دفترِ صد برگِ پُر از مهر و وفاست؛کز هر طرفش می شود احساس درود!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
معمّای گل و شبنم!تو را حل کرده ام، هردم؛میانِ جدولِ احساس؛درونِ دفترِ قلبم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
دفترم را بر می دارمو شعر هایم رانگاه میکنمصدای بچه ها می آید...
مهر که می آید، پاییز آغاز می شود. برگ های درختان که شروع به ریزش می کنند، شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند.در فضای کلاس ها تخته سیاه ها، چشم انتظارند تا دوباره سراپا پر شوند از عطر لبخندهای هم شاگردی ها. کلمات مهربان، بی تابند تا دستی کوچک، با مداد شوق، بر صفحه های سفید دفترهای چهل برگ، بنویسدشان...
ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد......