شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
بگذار تا نفس بکشم لحظه ای تورابگذار تا دم بی بازدم شوی و بسامروز میخورم غم فردای بی تورامیترسم از من و ما کم شوی و بساین روزها به عشق تو من زنده ام،همیندوری، ،، ولی تمام منی ،،من تمام تُستتو دلخوشی ،به زمانه ،به این زمینمن دلخوشم به هرچه که با انضمام تُستشاید برای رسیدن نیامدیماما برای شنیدن ،که دیر نیستمردی که صاحب تو میشود ،بدانهر جا که باشد و باشی فقیر نیستتنها همان کسی ک برایش نوشته ایگاهی نخوانده میگذرد از نوش...
گیرِ یک ،دلبر دلسنگ ،بیاُفتی، سخت استگوشه ای ،زخمی و دلتنگ، بیافتی ،سخت استبا خودت، با دگران ،با دل و عقلت ،هردمبه جدال و تنش و جنگ ،بیافتی سخت استساده باشی و در این عالم یک رنگی خویشگیر یک، آدم صد رنگ ،بیافتی ،سخت استآینه، گر بشود ،شانه ی هق هق هایتوتو، در آینه چون سنگ، بیافتی سخت استهمه نُت های دلت ،زیر وبمش ،غم باشدو تو در قصه ی آهنگ بیافتی سخت استگوشی ات دق بکند ، از غم بی زنگی، وتوگوشه ای منتظر زنگ بیافتی، سخت است...
پاییز آمد، با خودش یک مرد را بُردیک عارف ویک عاشق شبگرد را بردپاییز صد ها خاطره از آن صدا داشتیک حنجره از غصه و پر درد را بردپاییز آمد شیشه ی عطری که هرباربا عطر خود مدهوشمان میکرد را برداو هدیه ی پاییز بود و مِهر،بان بودپاییز آنچه با خودش آورد ،را بردما مانده ایم و حسرت آن گل که پاییزهرگز نمیشد رنگ و رویش زرد را بردپاییز یا فصل خزان با مرگ آمددر بین این نامردمان یک مرد را برد...
رفته ام با پا نه، اما با دلم سمت حرمروح من رفته سفر جا مانده اینجا پیکرمقسمتی از خویش را من جا نهادم سال پیشتکه ای از قلب من جا مانده پیش سرورمکاش می شد زندگی را جور دیگر زد رقمتا نباشد ،آن زیارت ، عیش و وصل آخرمبا دل وجان میپریدم سوی دیدارِ تو عشقخالقم گر داده بودم ،جای پا، بال وپرماربعین باشد ،نباشم بین زوارت "حسین "عکی تحمل میکنم ،کی میشود من باورمساقیا،جامی بده ما را، که این هجران سختسوخته جان مرا ،خون کرده چشم...
فهماندنش سخت است از گفتنش بد ترفهماندن عشقت، آن هم به یک دلبراو غمزه میبافد ،من فاش می بازمدل بر نخ گیسوش ،او در نخی دیگرحس مرا انگار ،اصلا نمی فهمدیا اینکه می فهمد ،هی می زند آن دربا این طریقش او دق می دهد دل رامن میکنم سکته ، از دست او آخرشاید که حق دارد ، محتاط باید بودهرگز نباید کرد ،حرف کسی باوراما نمی داند من داده ام دل رااز من نمی یابد در زندگی خرترهرگز ندیدم من قلبی به این سنگیاو یک بت از سنگ است یا اینکه یک دختر...
همیشه نگفته امو تو هرگز نفهمیده ایاز نگاهمآنچه را نهفته امشده ام تلنبار نگفته هاو آرام آرام جانم را خواهد گرفتهمین حرف های نگفتنی...
دارم به جای بدِ قصه می رسمدیگر تحمل و طاقت ، تمام شدوقتی به لحظه آخر رسیدم ووقتی نگاه تو حُسنِ ختام شدحالم شبیه دانه تسبیح گشته وچشمم به بازی نخ می خورد فریبجای دروغ ودشنه تزویر بر دلمآری ،شبیه زخم کریهِ جُزام شدپاداش قلب رئوفم جهنم استآتش درون وجودم بپاست بازحسرت به دور تنم چنبریده وفریاد و زاری وضجه جَزام شدچشمت چه ساده دلم را فریب دادعمری دروغ و تکبر به من فروختهرگز من آدم قبلی نمی شوموقتی که خانه دل انهدام شدیک...
سال جدید آید بی عذر و بی بهانه ........ یادت درون قلبم ای دوست زد جوانه........ خوش باشی و سلامت ای دوست مجازی. تبریک گرم خود را سویت کنم روانه ......هرلحظه شاد باشی .هرثانیه بخندی .....عمرت به شادی ای دوست هر لحظه عاشقانه ..........سال نو مبارک لحظه هاتون شاد...
باز می آیی و من جان به تنم می آید ....گل لبخند به روی دو لبم می آید.....حال دل تیره تراز سلسله موی توبود...مژده ای دل که دگر ماه شبم می آید ...درتب هجر تودل سوخته ام من بسیار...این دل سوخته را تاب وتبم می آید ........
بهار امد ویار آمدو دیدار جوان شد.بر گونه ی من چشمه دیدار روان شد.یک عمر نهان کردم واین عشق نهفتم .صد حیف که با دیدنش آن عیب عیان شد .آن یوسف برگشته به کنعان.دل مابرد.رسوای دوعالم دل یعقوب زمان شد.مانند زلیخا شده پیر از غم عشقش.چون یوسف خودیافت دلم باز جوان شد....
روباه_وزاغوای به به،چ تیکه ای هستی اصلا انگار تو خودت جانیمیشوم بنده تو اصلاً من ،تو خودت انتهای ایمانیآخه شیرین تر از پیامت نیست ،که پیامت دهم بخوانی توعسلی تو برای من ای عشق ،ای صمیمی ترینِ پنهانیخنده هایت شبیه چیزی نیست ،من که میمیرم از برای لبتمن ندیدم شبیه تو آدم ،توی شَکم، که اصلا انسانیشده ام من شبیه آن روباه ،لب تو چون پنیر وزاغک وارتا به کِی من مجیز می گویم ،تا به کِی در سکوت میمانیلحظه ای هم مرا تو باور کن ،خوردن گول ه...