سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
و ناگهان در نبودن هاهیچ تسلایی نمى بینینه پیراهنى فراموش شده، آویخته در کمدنه یک کتابِ نیمه باز، کنار تختنه آن چمدان کهنه زیر پله هانه چروک پرده اینه قلم و دفترى افتاده زیر مبل سبزنه بوى عطرینه خطینه شعرینه خاطره اینه حتى عکسیکدام عکس تسکینت می دهد،وقتى کسی دیگر در آن نمی خندد؟...
طلوع سایه مرگ بر پیکر افکار و انزوای ادراک بی ارادهسکوت تقدیرمیان سوختن هیزم خاطراتدر میان هوای سرد دوریو فنجانی پراز طعم تلخی نبودن ها...
بزرگتر که میشی ترس هات میریزهترس از تنهایی ترس از نبودن ها ترس از تاریکی به یه جایی میرسی که از شدت نبودن ها تو تنهایی و تاریکی هات غرق میشی...
«بهمن»یک نخ آرامشو بهمنیاز لاپیچِ نبودنت !در دود سیگار محو شد .....
کمک کن حس کنیم بعد از نبودنهنوزم میشه بود و زندگی کرد!...
بعضی وقتا نبودن بعضیا بهتر از بودنشونه...
می کشد مرااین همه بودندر نبودن هایت...