پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو را می خواهم؛و با تک تک سلول هایم،می سرایمت؛و با صدای سکوت سینه،آوازت می کنم...زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۳۹....
گاهی باید:سوار بر قایقِ شکسته ی آرزوها،مرزهای بیکرانِ بودن را،با دستانی شکسته پارو زد؛و شاپرک زیبای امید را،از سرای سینه،پرواز نداد!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص۵۷....
بی تو،آینه ی چشمانم،بغض سکوت را،مات می کند...بی تو،سبزدشت وجودم،پر از بهانه می شود...بی تو،صحرای دلم،خونبار است،از نمِ چشمانم!نه...بی تو،بهار هم،اینجا،نمی خندد!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص۱۶۰....
دیگر،چکاوکی نخواهد بود؛تا چکامه سرای پرواز رهایی باشد...دیگر،قاصدکی،خبررسان رویاها نخواهد ماند...دیگر،بغض سکوت را،هیچ صدایی،نخواهد شکست...نه... دیگر پرستویی نیست؛تا رقص شکوفه ها را،به نظاره بنشیند!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۶۱....
من،تنهاتر از تو؛تو،تنهاتر از من؛رسم غریبی است:عشق و تنهایی؛دوری و دوستی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب صدای پای احساس،ص ۱۹۴....
سرشار از احساس است،شعرِ زندگی با تو؛ وقتی که:صبح،از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسه هایت،شکوفا می گردم؛و شب،در مَقطعِ شب بوی آغوشت،آرام می گیرم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
به نام خداوندگار احساس و اندیشه✍ جنون جاذبه:خانواده، بسترِ عشقی عمیق و، بی ریاستبکرِ مهرش، بهتر از: جامی عقیق و، پُربهاستدر دلش، گُل می کند، دل لحظه های نابِ نازسبزه زارانِ نهانش، تا هماره، باصفاستدر رگش، جاری مدام امواجِ جان است و، نفسموجِ دریاییِ آن، شورشگری، پرشور و ناستبا جنونِ جاذبه، گیراترین احساس رامی نماید بذل و نبضش، بزمِ رویای وفاستجامِ دیوانِ دلش، سرشارِ شعرِ موجِ مِهرکامِ قاموسِ لبش، گل واژه خوان و،...
گر به دنبالِ محبّت های نابی تو، بدان:مهرِ مادر؛ یا پدر، خود، پرتوی مهرِ خداست!ارزشِ دُردانه ی ناب و، سترگِ مهر را،قدر می داند دلی که: در رگش، خوبی، رهاست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....
جان، جوان می گردد از: بی انتهای عاشقی؛قلبِ خانه، بسترِ بستانِ عشق و، دل سَراست!حس به جان می آید از: دستانِ شورانگیزِ شوق؛نای خانه، می سراید چامه ای که: بس رساست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....
جامِ دیوانِ دلش، سرشارِ شعرِ موجِ مِهر؛کامِ قاموسِ لبش، گل واژه خوان و، جان سُراست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، بیتی از یک غزل....
در رگش، جاری مدام امواجِ جان است و، نفس؛موجِ دریاییِ آن، شورشگری، پرشور و ناست!با جنونِ جاذبه، گیراترین احساس را،می نماید بذل و نبضش، بزمِ رویای وفاست!شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، برشی از یک غزل....
خانواده، بسترِ عشقی عمیق و، بی ریاست؛بکرِ مهرش، بهتر از: جامی عقیق و، پُربهاست؛در دلش، گُل می کند، دل لحظه های نابِ ناز؛سبزه زارانِ نهانش، تا هماره، باصفاست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
فنجانِ دلم، قهوه ی رویای تو دارد؛پیمانه ی جان، جوششِ صهبای تو دارد؛وقتی بدهی دستِ دلم، دستِ گُلت را،احساسِ نهان، عطرِ دل افزای تو دارد...زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍃🌸🍃...
✍ بستر آغوش:بسترِ آغوشِ «تو»، چون خانه ی من می شود،چشمِ قلبم، با صفای مِهر، روشن می شود!آتشِ مِهرت، به جانم، چون زبانه، می کشد،داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*بکش با موجِ احساست، مرا در بسترِ آغوش؛و نقّاشی بکن تصویرِ امواجِ دلِ من را!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*آن دم که دلم، با دلِ «تو»، غر...
✍ مهرانهبا آمدنِ مهر، دلم پُر تب و تاست؛احساسِ نهانم، پُر از امواجِ صفاست؛در طرحِ دلم نقشِ خزانی نتپد؛زیرا که گلِ خاطره ام، مهرِ خداست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🌿🌺🌿...
روان شد نای جان، در فصلِ پاییز،برای دیدنِ مهری، دل انگیز؛ندید آن را؛ نوشتم روی هر برگ،از احساسی که شد، با دل، گلاویز!زهرا حکیمی بافقی،برشی از یک غزل پاییزانه،کتاب نوای احساس.🍂🍁🍂...
🍁🍂🍁چه پاییزِ دل انگیزی ست جاری،درونِ قلبِ پُرمِهرِ بهاری!که گفته، حسّ غم بخشد به دنیا،گُلِ پاییزِ خوشرنگِ شراری؟!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍁🍂🍁...
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍁🍂...
با احساسی، از مهر،لبریز؛چونان مهری،که از پی آن،آبان است،مهربان باشیم و مهرانگیز؛تا بهاری گردد،تمام لحظه هامان،در دلِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) 🍂🍁...
صفا بارید، بر دشتِ دلم، یک ریز؛از آن گردید، غم های گران، ناچیز؛زِ پالیزِ وجودم، مهربانی رُست؛و حسّ دل، رها گشت از، نمِ پاییز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
در شعرِ دلم، زایشِ احساس،عیان است؛همچون تپشی که: زِ دلِ مهر،وزان است؛مهر آمد و خورشیدِ محبّت زده چشمک،بر روی دلِ من که چو پاییز،خزان است!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
🍂در نبضِ دلم، جز تو نباشد، تبِ کس!در سینه ام از تو، بتپد، موجِ نفس!پاییز شد احساسِ دلم، در غمِ هجر؛با مهر، بیا و، به دلِ زار، برس!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍁 پاییزانه🍂...
گُل بیز، دل از: رویشِ جان خیز شده؛سرریز، دل از: شورشِ یک ریز شده؛با شوقِ تو را دیدن و حس برچیدن،بر قامتِ من، لباسِ پاییز شده!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
گُل بوسه ی احساسِ تو شورانگیز است؛مشتاق به چیدنش، دلِ پالیز است؛از رویشِ شورِ مِهر، در دیدنِ تو،پیراهنِ زردی به تنِ پاییز است!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
پاییزِ دل انگیز و گُلِ حسّ صفا؛بی تابی و بی خوابیِ نبضِ دلِ ما؛من، منتظرِ بوسه ی بارانیِ تو؛تو، منقلب از، رویشِ رویای وفا!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
دلم بود از، نهالِ غم، چنان پاییز؛محبّت، چشمکی زد؛ غصّه شد ناچیز؛بیا، در باغِ قلبم؛ تا ببینی که:دل از، سبزینه ی احساس شد لبریز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
بستری کو تا دلم، احساسِ زیبایی کند،هر دم از، حسّ ترِ آرامشِ سرریزِ مهر؟!گر بهارِ بوسه ات، دل را شکوفا کرده بود،غنچه ی قلبم نمی شد خشک در پاییزِ مهر!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس....
پیراهنِ زردِ شوق را پوشیدم؛پُرشور، برای دیدنت، کوشیدم؛با دیدنِ تو، قرمزِ قلبم حس کرد:از دامنِ سبزِ عاطفه، جوشیدم!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)پاییزانه🍂🍁🍂...
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) 🍁🍂...
🍂🍁🍂صفا دارد گلی، پُرحسّ و خوشبو؛که می روید به یکرنگی، زِ هر سو!زمین می افتد آخر، برگِ پاییز؛زِ بس رنگی شده، سرتاسرِ او!زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)🍁پاییزانه🍁🍂🍁🍂...
همین مهری، که دل را برده از دست،به سانِ برگِ پاییزی که زردست،نهانِ دفترِ دل، پاره کرده ست؛قسم بر محوِ احساسات خورده ست!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
شد کارِ دل از، هجرِ رخت، خوردنِ غم؛از این همه غم، سروِ قدم هم، شده خم؛گردیده خزان، حسّ نهان از غمِ مهر؛مهری به دلم بازبدم؛ ماهرخم!زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس) 🍁 پاییزانه🍂...
🍂🍁🍂میانِ برگ، برگ مهربانی،نوشتم حسّ دل؛ تا تو، بخوانی؛نوشتم که دلم، فصل انار است؛تو پاییزی؛ که آن را، می تکانی!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🍁پاییزانه ها🍂🍁🍂...
شکوه عشق در چشمت عیان استسرور مهر در حسّت نهان استتو را نور است و زیبایی ست ماوادرونت آیه ی دل نغمه خوان است زهرا حکیمی بافقی الف احساس🌿❤️🌿...
درونم شعله ی دل شد فروزان؛پس از آن این چنین حس کردم آسان:در احساس دل پروانه ای ام،تو را من دوست دارم با تب جان!زهرا حکیمی بافقی الف احساس🌿❤️🌿...
آری اگر غم نبود، تنهاترین بود دل!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
✍ تو هیچ وقت نبودی...وقتی نرم نرمک، به کوچه باغ احساسم سرک می کشی؛و می گویی:«هستی؟»هستی ام زیر و رو می شود؛ دریای درونم آشوب می گردد؛ طوفان می دمد، در بند، بندِ وجودم؛امّا، چو بازمی نگرم، می بینم تو نیستی؛و فقط،سایه ی توست؛ که وهم انداخته به هوشِ احساسم:بودنت را!تو هیچ وقت نبودی؛ حتّی در دلِ شب هایی که: تا قلبِ سپیده،به مِهرِ دیدارت،ستاره شمردم!حتّی در شبی که گفتی: برمی گردی؛ و من بی تابانه نشستم؛ خواب...
گشته ام آتش نشین از رفتنت؛می ترسم تاخیر کند قطارِ آمدنت،پیوسته ی ریل های احساسم را؛و جز ریزشِ ریه هایی از دود،هیچ نماند از رگه های هستی ام برجای؛بازآی!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
ترسِ توست:فراموش کنی خودت را؛ترسِ من:فراموش کنم تو را!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
ثانیه هایم بی تابانه می خواهندت؛ تو که نمی دانی؛و من،بعد از این،از سکوت سرشار خواهم گشت!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
سرشارم از شمیمِ خواستنت!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
تو هیچ وقت نبودی؛حتّی در دلِ آن شب ها،که تا قلبِ سپیده،به مِهرِ دیدارت،ستاره شمردم!زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
بگو تا چند دریای دیگرتلاطمِ درونمباید طوفانی باشد؟بگو تا چند موج دیگرباید اوج بگیردسرکوبیِ ساحلِ احساسم؟بگو تا چند؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چقدر قلب شوددگرگونیِ دلِ من؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چقدر مات شود شطرنجِ دلمشاهِ رُخت را؟تا کی ماهی قلبمدر شطّ رنج شناور باشد؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چقدر محو شوم هر روزدر تکراری های دل؟چقدر محو شوم هر روزدر مات های آیینه ی احساسم؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چرا عطش می گذارددلم رادر انتطاری مات؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چرا نمی شود تمامسرایشِ احساس؟چرا واژه نمی رساندنارساییِ دلم را؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چقدر بی تاب باشدتابشِ شیدِ درونم؟چقدر بی تابانه تلالو بزندخورشیدِ دلِ پرخونم؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
چقدر بنویسماز عشقی که پرکرده استگل دشتِ وجودم را؟چقدر واژه شود دلِ مندردهای نهانش را؟چقدر احساس بکارمتا محبّت بر دهد؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...