یکشنبه , ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
می شود دل سرخ؛ وقتی، می زنی بر صورتِ آن،سِیلی از، آبِ صفای نابِ جوی خاطراتت؛ می شوم شاداب، با یادِ شرابِ بوسه هایت؛می شوم همواره یارِ مهرجوی خاطراتت... زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)...
... بمون با من؛ که هر روز این،صدای تاپ تاپ قلبم،برات آهنگ دل داره؛برات دل می زنه هردم...(زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک ترانه، کتاب ترنّم احساس.)...
... من این کوبیدنِ مشتو/رو قلبم دوست می دارم/من اصلا با صدای اون/صفای زندگی دارم...(زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک ترانه، کتاب ترنّم احساس.)...
...مث وقتی که یه عاشق/ می کوبه حلقه ی در رو/ که تا درواکنه یارش/ ببینه یک ره دررو/ برای پرزدن توی/ خمِ پس کوچه ی آغوش/ و با جامِ گلِ بوسه/ بشه مست و بشه مدهوش(زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک ترانه، کتاب ترنّم احساس.)...
اگه حال دلت خوبه،بدون حال منم خوبه؛یه حسّ ناب زیبایی،رو قلبم مشت می کوبه...زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک ترانه، کتاب ترنّم احساس....
صدای نوحه ها می آید ای دل!غمی در حسّ ما می آید ای دل!سرای سینه ها آکنده از غم؛شهید از کربلا می آید ای دل!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِدمیده عطر تو، در لابلای شهرهمه، کوچه به کوچه؛ هرکجای شهربه دل ها، گشته جاری، شورِ ذکرِ توهمه ساعت؛ درونِ لحظه های شهرفضای پاکی و مهر و وفا گشتهفضای سینه ی پُرهوی و های شهرمعطّر، از گلِ یادت شده، هر دمهوای وسعتِ بی انتهای شهربه احساسِ وسیعِ مهر، می آیدصدای نوحه های غم نوای شهربه یادت، چادر و خیمه نهاده بازتمامِ دست های پُرصدای شهرگرفته بوی نابِ عطرِ ایمان رافضا و هم، ...
صدای نوحه ها، می آید ای دل!غمی، در حسّ ما، می آید ای دل!سرای سینه ها، آکنده از غم؛شهید از کربلا، می آید ای دل!زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
دمیده باز هم بوی محرم؛شده جاری به هرجا اشکِ ماتم؛گلِ احساسِ جان ها گریه دارد؛همه، گُل دشتِ دل ها گشته دَرهم!زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
همه، احساسِ دل، پُرشور و شِین است؛دوباره، ماتمِ مولا حسین است؛شده، سرچشمه های شادِ دل، خشک؛چرا که اشکِ غم، جان را در عِین است...زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
هوایِ گریه باز از نو، در عِین است؛تمامِ قامتم، از غم، چو غِین است؛گلِ احساسِ جان گریان شده؛ چون:عزای مردِ حق، مولا، حسین است...زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
چو شد پاره دلی که از عطش می سوخت،نگاهِ حسّ جان را بر محرّم دوخت؛یقینا هر که آزاده ست، می داند:حسین بن علی، آزادگی آموخت!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس) ...
رسول حقچو دستانت برافراخت،بنای مهربانیدر جهان ساخت...شاعر: زهرا حکیمی بافقی...
نم نمک، آمده ای سوی دلم با دلِ خود؛تا کنی بسترِ احساسِ مرا منزلِ خود؛شور بخشید دلت بر دلِ من؛ بانمکم!کرده بزمِ دلِ من را دلِ «تو» محفلِ خود!زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
چشمانِ سیاهت، چو نگینِ گلِ الماس؛هر موجِ نگاهت، تبِ گرمای پُراحساس؛وقتی بزنی چشمکی از، چشمه ی قلبت،آبی بشود شورِ دلم مثلِ گلِ یاس!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
زیباست گلی که: دلِ «تو» هدیه نمود؛هر برگِ گلت، آیه ی عشقی بِسُرود؛یک دفترِ صد برگِ پُر از مهر و وفاست؛کز هر طرفش می شود احساس درود!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
پُررنگ ترین رنگِ وفا هست دلت؛بی رنگ تر از، آبِ صفا هست دلت؛از جنبه ی احساس و گلِ خوبی و مهر،همواره چه بی رنگ و ریا هست دلت!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
از رنگ و ریا هیچ نبردی بویی؛با نوگلِ خوبی و صفا هم خویی؛آن قدر، تو بیرنگی و خوبی؛ گلِ من!که احساسِ دلم جز تو نبیند رویی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
«تو»، شعرِ دل و شعرِ تمامِ گُلِ عشق؛پیوسته رسد بر تو سلامِ گُلِ عشق؛چون سازِ محبّت، زند احساس و عطش،شعرت بشود حُسنِ ختامِ گُلِ عشق...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
درونِ سینه حسّی ناب دارم؛دلی سرگشته وُ، بی تاب دارم؛به رویای رسیدن، تا گلِ عشق،دمادم دیده ای بی خواب دارم...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس 🌿❤️🌿...
وجودم با تو سرشار از وفا شد؛سراسر، شور و دنیای صفا شد؛میانِ جان شکفته نوگُلِ عشق؛و احساسم به مِهرت مبتلا شد...زهرا حکیمی بافقی،کتاب: دل گویه های بانوی احساس.🌿❤️🌿...
نباشد، جفای وفا، باورمنگردد، به غیراز، صفا، در سرماز احساسِ شورش مدارِ جنونشرربار شد، ریزشِ ساغرمزهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)🌿❤️🌿...
نباشد، جفایت؛ «گلم!» باورمنگردد، به جز، مِهرِ «تو»، در سرماز احساسِ پاینده در جامِ دلتو سرشار کن: کام و هم، ساغرمزهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
نرنج ای دلم! از کسی و، نرنجان کسی را؛که دنیا ندارد دمی، ارزشِ غصّه خوردن؛چنان زیست کن؛ تا: نباشد دلی، دل خور از تو،و نامِ نکویت، بماند به جا، وقتِ مردن!زهرا حکیمی بافقی،شعرهای انرژی مثبت....
نهانِ جان شده، قاموسِ احساس؛بخوان آن را کمی با قلبِ حسّاس؛پسندیدی، اگر، گل واژه ای را،از آن شادی نما؛ چون دشتِ ریواس*زهرا حکیمی بافقی،کتاب: دل گویه های بانوی احساس.*پ.ن:خاصیتِ ریواس، فرح بخشی است.🌺❤️🌺...
قلبم به هوای تو زند شورِ نفس؛حسّم به جز از «تو» نکند میل به کس؛زیباست نگاهی به دلِ من که فقط،محتاجِ نگاهِ دلِ «تو» باشد و بس...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌺❤️🌺...
از چه بیزاری؟تو خدارا داری!او نیازهایت را بس!رازهایت را بس!اوست تنها کس؛که می داند؛و می خواند؛ناگفته از طرز نگاهت:رازهای مگوی دلت را؛تکیه بر او بکن!زهرا حکیمی بافقیکتاب صدای پای احساس💥...
چقدر این دل هوای سرد دارد؛هوای پر ز خاک و گرد دارد؛ز بس شبنم چکاند احساس قلبم،دلم شب بوی زرد درد دارد...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
در سکوت دل خود، داد زدم؛داد دل، یکسره فریاد زدم؛بس که احساس دلم، درد و غم است،مشعل غم، به ره باد زدم...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
اگر دنبالِ حرفِ دیگرانی،شوی محزون به هر نیشِ زبانی؛رها کن بغضِ بی جا را؛ ببین که:رسی تا منتهای شادمانی... زهرا حکیمی بافقی شعرهای انرژی مثبت🌺🌺🌺...
اگر دنبالِ حرفِ مردمانی،دلت غمگین شود، با هر بیانی؛رها کن حرف مردم را؛ که تا تو،رسی تا قلّه های جاودانی... زهرا حکیمی بافقی شعرهای انرژی مثبت🌺🌺🌺...
روزی، من و تو، با هم، رفتیم به باغ🌳آویزان بود، رو درختی، یک زاغ🌳گفتی تو که عبرتِ کلاغان است این🌳من سوخت دلم، به حالِ آن بچّه،کلاغ🌳 زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🌿🌳🌴🌿...
در باغ قدم زدن بسی زیبا بود🌳حسّی به میانِ گلِ جانِ ما بود🌳آن منظره ی دار و درخت و، استخر🌳در قابِ نگاهِ من، پر از رویا بود🌳 زهرا حکیمی بافقی(الف احساس)🌿🌳🌴🌿...
تب های من، پُر از، بهانه ی عشق ست! لب های من، پُر از، ترانه ی عشق ست! شب های من، پُر از، ستاره ی احساس؛ دنیای من، پُر از، جوانه ی عشق ست!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
فریاد کن، حسّ تبی، با دلِ خود!پرواز کن، تا تپشی؛ تا دلِ خود!وقتی، دلت، می تپد از، بلبلِ مِهر،در یاد کن، یا تبِ گُل؛ یا دلِ خود!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
تو وُ، حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛تمامِ لحظه هایت، غرقِ ماتم؛عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛که با دل می چشی، آن را، دمادم؟!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
برگرد، به سوی قلبِ حسّاسم باز!برگرد؛ بیا، به نزدِ من، با آواز!در رقص بگیر، شورِ احساست را؛از نو، بِنِما، تو عاشقی را، آغاز!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
تو دیدی که: به قلبم درد، جاری ست؛همان دردی، که تب می کرد، جاری ست؛نخواندی، حسّ پُردردِ دلم را؛هنوز آن التهابِ سرد، جاری ست!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
یک شب بیا؛ تا بنگری:این قلبِ بی تاب مرا؛حالِ مرا؛ احساسِ دل؛چشمان بی خواب مرا!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
نکن بیداد بر قلبِ حزینم؛که از بیدادِ تو، نقشِ زمینم؛رسد تا آسمانها، شورشِ دل؛اگر حسّی ز تو، هرگز نبینم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛که پُر گردد دل از، حسّی نهانی!زمانی که: دلم بسیار تنهاست،مرا سرشارِ خود کن؛ می توانی!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
صبحِ صادق، از ره آمد؛ روزِ نو، آغاز شد؛کفترِ راز و، نیازِ جان، پُر از: پرواز شد؛پنجره، تا پنجره، صد منظره، دارد پگاه؛رو به روی زندگی، احساسِ نابی باز شد... زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🌿🌺🕊🌺🌺🕊🌺🌿...
تو،با صفای خاص وجودت؛با نوای سازِ تار و پودت؛در کنارم بمان و،زیباترین داستان های دلدادگی را،برایم بخوان،با مهر... زهرا حکیمی بافقی...
من،با تمام حس جانم؛با سراپای نهانم؛قدر بودنت را می دانم؛و گیراترین اشعارِ دیوانِ دیوانگی را،برایت می خوانم،با عشق... زهرا حکیمی بافقی...
در کنارم که هستی/آرامشی محض/با من است/لحظه هایی ناب/رقم می خورد/در بستر دلم/بی تاب نمی شوم از/ماورای بغض ناکِ دلتنگی/پرتاب نمی شوم/به ناکجای پرتگاهِ خستگی/و زندگانیِ پرشوری/جاری می شود/در پهنه ی ناپیداکرانِ رویایم/زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
به باد دادی/احساسی را/که دمادم/«حدیثِ آرزومندی»/با باد می گفت!زهرا حکیمی بافقی، کتاب گل های سپید دشت احساس....
نبودی در دلِ شب های قلبم/و پوچ و هیچ شد رویای قلبم/ز بس لرزیده دل، حسّی، نمانده/پر از خالی شده، دنیای قلبمزهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
آه.../درازنای فاصله ها/کوتاه نمی آیند/از قدم هایی که/پرش وار/گذر کرده اند/از گذرگاه احساسم/و پریش احوال نموده اند/دنیای نهانم را!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
عشقی وافر/ به دلم دست داده است/ بگو حالا/ چقدر دست بکارم و/ دل بگذارم/ بر سر راهت/ تا وقتی/ دست رد به سینه ام می زنی/ دست و دل بازی کنم و/ کم نیاورد/ حس دلم از/ دست دادن به عشق؟! زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
تقدیم به جوانان:نگاهت را به مهرِ آسمانی کن!سپاسِ ایزدت، تا می توانی کن!جوانی و، تنت سالم؛ ببین این را؛و با ژرفای احساست، جوانی کن!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....