تابستان بود. تابستان بی دغدغه. تابستان دست های کثیف و اتوبوس های کثیف تر. تابستان بی هراس. تابستان بلاتکلیف و یله. رفته بود سفر. صدایش از دور وسوسه کرد که بیا. می شد اینقدر بی خیال بود که با مانتوی صورتی سوار اولین اتوبوس شد و چند ساعت بعد در...
روز پدر که می شود مثل خیلی های دیگر به نبودن بابا فکر می کنم. نه اینکه اندوهگین باشم. حس می کنم مدت هاست به نبودنش عادت کرده ام. به زندگی اش فکر می کنم. آمدن و رفتنش. شکل نگاه کردنش. به چیزهای دیگری که مرگ یاد آدم می اندازد....
بازگشتن تو پاشویه ی نور بود در آستانه ی دری به تاریکی
می گه: خوش به حالت که عشق رو تجربه کردی. انقدر دلم می خواد یکی پیدا بشه عاشقم بشه منم عاشقش بشم. می گم: اگه عاشق یکی بشی حاضری هر چی داری بهش بدی؟ حالا نمی گم جونت رو، ولی اگه صد تومن دارایی ات باشه حاضری اگه خواست همه...
او درست می گفت جهان به همین یکی دو روز که بند نبود بند که به پای هیچ کس نبسته بودند و نبودِ تو خودش ماجرای تازه ای بود به نبودنت خو می گیرم طوری که وقتی می آیی وجدان آسوده ای ندارم انگار چیزی به بالشم بدهکارم چیزی به...
پشیمان هم که باشم رنگ آسمان عوض نمی شود مثل بوته های نیم سوز یادگار مانده ام از چهارشنبه سوری شادمانه پریدی از سرم عطر تو از شیشه های درباز پرید خورد به ذهن پنجره های بسته ماند!
قدمگاه . . جهان من اینجا بود پیدا کردن ردپای گنجشک میان هیاهوی پاها آمدنْ نیامدنِ پاییز بود قدمگاه روشنی ... در عصری که رو به اتمام است و هیچ چیز تمامیتِ این تباهی را کاهش نمی دهد جهان من اینجا بود که ناگزیر بودم به پیدا کردن لبخند و...
تفاوت نبودن من مثل لهجه ی تبریزی باغچه زود از یاد می رود نبودن تو آخرین برگ از کتاب مورد علاقه ام بود نبودن تو چشم اسفندیارم بود
صبحِ بهار ماه کامل با ابرهای تکه تکه نرد عشق می بازد همه چیز زیباست و این که آغوشت را ندارم آمدنِ صبح را به تأخیر نمی اندازد ...