سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
تا عابرِ غروب،دلش وا شود دمیعمریست پشت پنجره گلدان گذاشته سترضاحدادیان ۱۴۰۳/۹/۷...
شبیه عابری خسته که مانده در خیابان هابدون تو پریشانم بیا ای راحت جانم...
باید یادبگیری هرکی که میاد یه روزی میره..یه سریا رو خدا میبره..یه سریام خودشون میرن..رفتنم مثلِ اومدن جزئی از زندگیه..یه سریا میان تا بهمون یه سری چیزا رو یاد بدن.. باید یادبگیری که آدما میتونن متناسب با شرایط یا منافعشون تغییر کنن..باید یادبگیری که انتظارت رو از آدما اونقدری کم کنی که اگه یه روز رفتن؛بودن یا نبودنشون نتونه تموم لحظات زندگیتو تحت تاثیر قراره بده..اگه یادبگیری که خودتو بیشتر از هرکسی دوست داشته باشی؛دیگه برات مهم ن...
تو مقصر نیستی!فقط می خواستیاز پل بگذریگذشتی و خرابم کردی!من مقصرمکه به یک عابر،دل بستم......
خرابم کردی و رفتی ندانستی چه بر من شدکه یک عابر نمی فهمد غم سنگین پل ها را...
عابره راه های دور ودرازم/ یله و رها / بی نم نم شبنم هیچ اوازی/ پریش/ پس زده/.../به جستجوی توام/ تب الود....