پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تقویم را نگاه کن!تاریخ های تلخیادآور فراموشیِ محبت است!هیچ چیز به اندازه فراموشی، نابود نمی کندگلدان کنار پنجره هنگامی خشکید که فراموش شد......
در نخستین سطر نامه اتبنویس \دوستت دارم\اینجا همه چیز زود تمام می شودمانند قرنی که گذشت......
بغض ابر، باران می شود بغض انسان، اشک و برگ های پاییز بغض درخت .......
فردا دوباره همه چیز رافراموش می کنم!من شهروند جامعه ای هستمکه آلزایمر دارد...عباس پورعلمداری...
بمب ها در گهواره ی تاریخ خوابیده اندتفنگ ها به سکوت ابدی دعوت شده انددیگر فریاد غم انگیز هیچ جنبنده ایگلوی زمین را بغض آلود نخواهد کرداین آخرین رسالت کتاب است وقتی قلم ها پایکوبی می کنند در جشن تولد آگاهی آدمی. عباس پورعلمداری...
نه قلب داردنه احساساما سخاوت عجیبی داردنیمکتِ سرد و سنگیِ پارک...عباس پورعلمداری...
به سراغش آمد اما با حسرتبا چند شاخه گلچند قطره اشکو ندانست روی قلب اوتلی از خاک و سنگی سرد خوابیده...عباس پورعلمداری...
ما دو فصل بودیمتابستان و پاییزبرای دیدارمانتنها ثانیه ای زمان نیاز بود!افسوس تو آمده بودی که برویمن می آمدم که بمانمبا برگریزان تنهایی یک پاییز......