سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
اسیر بند تو، بس بی قرارمفغانِ دوریت، از دل برآرممرا یاد تو در دل غمین استکجایی رفته ای دُردانه هزارم...
هان دل شِنو فریاد ماامشب، شبِ میلاد ماشاید دگر عمری نبودرفتی زِ ما، بی یاد ما...
نوبهار آمده است، نوید این حال دگرفال نیکش بزنید بر این سال دگرصحّتِ حال از خرمی دل ماستدم غَنیمت شُمرید از فرجه و اقبال دگر...
دل را دگر دلدار نیستما را دگر غمخوار نیستهر دم مرا ، یادم تو رااو خفته و بیدار نیست...
محک دل هرکه را جویی در معرفت او جستجو کنبه وقتش بی همدلی های او عیان می شود...
دیروزت را فدای امروز بهتری کردیو امروز را در آرزوی فردای بهتری هستی...
صورتِ لطف خدایی مادرپرتوی از نور سمایی مادرمن بدان آگه نباشم شعر توکوثرُ و مهرِ آن کِبریایی مادر...
این دل تو را دادهِ نداگر تو مرا خوانی صدامن همرهی صاحبدلم دل در رهت باشد فدا...
درد را ز هر سو نویسی باز درد استدرمان گر ز آخر نویسی نامرد استدرد و درمانش نجوی از هر که ایهر دلی محرم نگردد گرچه مرد است...
آمدی دیدار نازنین مهر افزون کنییا کزین احوال حال ما داغون کنیپیشتر یارا بنیان عشق برچیده ایآمدی جانا زخم دیرین خون کنی...
در کوی عشق بازان، ما را گذر نباشداین یار بی وفا را، طعنه حذر نباشدپروانه ام پری را، سوزان ستم نباشدفرجام عاشقی را شیرین چو غم نباشد...
کاش می شد فهم تو، دِل مرا افکار بودبا همه بود نَبودم عاشق و غمخوار بودصوفی چای جمع آن عشقبازان بی خیالچِشم دل محبوب را، بر ضمیرم پندار بود...
آن دل ز آستانم می رود، می ستانم می رودمی رود او می رود، چو روح ز جانم می رودآن طیر پرواز رفته سوی زمینش جای نیستغم در دل و پاییزی ام، زنهار بهارانم می رود...
رفته ام از یادها، هان دل فراموشم مکناین چراغ، جمعه شبها خاموشم مکنما که رفتیم نازنینا مانده اش عمر تونیستی با اشک خود غم به آغوشم مکن...
نازنینم ای مهربان جویای منماهی تنگم شوق دریای منشوق دیدار تو برده جانان منکی کنی آزاد آرزو رویای من...
به غمزه چون کشی آن ابروانتبه تیزی چون کُشی، خم مژگانتهلاکت هستمُ و رحمی کن ای یارستانی جان ما، اسیر ابرو کمانت...
به یلدای دلم، خونین کبابمعزیزم نیستی و آنسوی آبمتکی سفره ام اشک و به آههنوش تو گیرم و مست شرابم...