پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شعری به جان نشسته و اشکی به دیده ام دل رمیده و دردی کشیده ام در مدح عاشقی تو شعری سروده ام عالم اگر غزل بشود من قصیده ام...
از هزاران مثنوی و یک قصیده صد غزل...سیب را از شاخه ی لبخند نابت چیده ام...روشنی شادی و سرسبزی عزیزم مال تو...آسمان عشق را در چشم نازت دیده ام...بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...
تا آستان ایمنِ تو تا طاووس راهی دراز در پیش استبر آن عرشهی آراستهبه سایهی ابر و نیلوفر کهکشانتا رام و بیخیال بنشینیم وقصیدهی بلند دریا را بخوانیمتا بیتهای بلند موجها را به قافیهی کف تکرار کنیم و بخندیم...