عقل گفته است بر این جاده ی گمراه مرو
عشق ای جاده ی گمراه دلم بند نشد...
خجالت آفت عشق است بگذارش کنار ای دوست
سکوتی میکنم تا تو بخوانی شعر یا چیزی......
تو آن سیلی و من آوار گیلانم تو می دانی؟!
که هر دم غرق می گردم میان این هیاهویت؟...
نمی دانم چه وردی خوانده چشمانت میان شهر
که هر جادوگری مانده است در تفسیر جادویت...
درون یک شب وحشی نشسته ام که بگویم
دوباره درد دلم را به خواهری که خیالی است...
زیباترین صدای نشسته به ذهن چیست؟!
زیباترین صدای نشسته ... صدای اوست...