ایستاده بودی به حرف
ونمیدانستی
چپ به راست کلماتت
بر زوایای من روییده
مریم گمار...
ببین !
که از تلاقی منظومه ی دست هات
و ابریشم موهام شعر اتفاق می افتد
مریم گمار...
باید بی خیال شوم!
بی خیال زخم های کهنه
و روایت ها سوخته.
مریم گمار...
و هیچ شناسنامه یی نمی دانست
نامِ تو
آونگ شده بر شانه های خوش بختی
مریم گمار...