متن تباهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تباهی
ساعتها
از دیوار، فرو ریختند
با لکنت
با غبار
ذراتِ سرطانی زمان،
در ریههای شهر نفستنگی آوردند
پلها،
بیصدا، از هم گسستند
دیگر هیچ دستی
عرض رودخانه را نمیفهمد
تلاطمِ آبهای مرده
رمه ها را رمانده
آینهها
تصویرِ جویده را
بر چشم های قرمز تف کرده اند
در هندسهی هرزه...
چرخ گردون هرچه کردی ناز شصتت
سخت کردی روزگارم با شکستت
گرچه این دیوار دنیا تنگ کردی!
من گلی بر آب دادم جنگ کردی؟
از چه باران می زند بر بام دل ها
داغ گل دیدم شدم تنهای تنها
گر صدایم می زدی نایی شنیدی؟
بیش از اینها درد رسوایی...
کجاست آن خواب و خیال هایم؟!...
کجاست آن همه ذوق رسیدن به آینده؟!...
کجاست آن من بی پروا؟!...
این من نیستم...
کسی که در تنم زندانی کرده ام؛همان کودک نترس، با آرزوهای بزرگ و امیدی بس بی انتها نیست...
این من نیستم...
همانی که تنها دغدغه اش رویا پردازی بی...