پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گاهی چه بی گناه، دلت پیر میشوداینجا همان دمی است که زود دیر میشودگاهی به رغم تشنگی عشق، عاقبتبا حسرتی فقط، عطشت سیر میشودگاهی همان دو چشم که رامت نموده بودبی رحم چون کمان کمانگیر میشودگاهی همان گلی که به دل پروراندیشخارش به سینه ات چه نفس گیر میشودگاهی که آرزوست بغل سازیش به مهرتنها سراب اوست که تصویر میشودگاهی نیایشت که فقط بهر وصل بودچون نیست قسمتت، به دلت تیر میشودگاهی صدای بارش باران که دل...
هنوز من یادم نرفته چند سالو چند وقتهدور شدی از دنیام باورشم سختهاین عشق تنها یادگار دیروزو الانهشاید نفهمی تو تا پیری باهامههنوز قلبم برات میره شبام نفس گیرهچاره ای نیست بی تو این زندگی میره..._برشی از ترانه...
خیال داشتنتعجب می چسبدهر روز عصرکه تنها ، بودن تو آن را دلپذیر می کندقهوه ای که می شودبا قند لب های تو شیرین کردو دست هاییکه یکدیگر را در آغوش هم می بینندافسوس ، این رویای شیرینتمثل هر روز پیوند می خوردبه غروب آفتابو پیوند می خورد به شبو به تمام آن لحظه هایبی تو بودن هاینفس گیرمجید رفیع زاد...
نفس گیر می شوند لحظه ها در مرگ خنده هایت ...
خدایا اجازه!می شود به کودکی ام برگردم ؟!من از دنیایِ نفس گیرِ آدم بزرگ ها ، خسته ام ،این روزها دلم بدجور هوایِ کودکی ام را کرده ...بدجور ......
ای نفس گیرترینحادثه فصل خزان من به اسمت برسم سخت نبارم سخت است.....