خودم را از همه دریغ میکنم
پیراهن گُل گلیه تابستانیم را میپوشم
پنجره را باز میکنم ، به بوته های خار لبخندی پیشکش میکنم ، که خجالت میکشند و گل میدهند
چراغ هارا خاموش میکنم ، پرده هارا کنار میکشم
خورشید را به خانه دعوت میکنم ...
آفتاب دستو دلباز تر از همیشه ، خودش را فقط وقف تابیدن به اتاقم میکند
شاپرک ها دستانم را میگیرند و پرنده ها روی شانه ام می نشینند،
آواز میخوانیمُ اشتیاقمان را فریاد میکنیم ، ناگهان باد میوزدُ مهمانِ ناخوانده ی محفل گرممان میشود
ابرها در آسمان تماشایم میکنند
امید ، به من نگاه میکند ،
طوری که انگار خانه اش را پیدا کرده
و من اما ، میشوم چشم اندازی که هر غمی را فریب میدهد
ZibaMatn.IR