پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو در خیالم رقصیدی و تمام کافه های شهر تخته شدند...
پائیزهمینکه مرا زائیدبرگ هایش ریخت...
من همیشه کم داشته ام!یکے شبیهتو را...
به امتداد هر دستتقامتی افتادهآب شرمنده شداز مشک چال گونه هایتعباس...
حس خوبیستکنار تو بودنگویا شبنمے بر لبم مے بارد...
مرد که باشی می فهمی گاهی فقط دو حرف تمام دنیایت می شود زن...
آرزوهاےت که جاے خود داردتو به منیک رسیدن بدهکاری...
تو تنها ترینیمیان ایندو سینه ی من...
بیچاره مادربزرگیک کاسه آش نذری آورده بودامایک نسل عاشق را زائید...
زن ها رو بهتر از خودشان می شناسمهمینکه عطر میرنی دلواپس می شوند...
چقدر غمگینی تودرست مثل زنی که درد، آبستن استو اشکفارغ می شود...
باز شب آمد و دلتنگےو ماه از چشمان توچهارده خواهد شد....
تو ناز مے کنےو چال گونه هاےتاز شعرهاے من زیباتر مے شوند....
چشم در مقابل چشملب در مقابل لبچه مراعات نظیریستدوست داشتن تو...
درست شبیه مونالیزاآراممرموزپر حرفتو دوست داشتنے ترین راز جهانمے...