شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
چیزی جز عطر تو نیست در هوا؛پاییزهی تازه می شودعشقهی رنگ می گیرد...
نسخه نوشت خدا؛پاییز برای عاشقیصبح، ظهر و تمام شب...
مسیر بادها راگیسوان تو تعیین می کند؛ابرهای بارانی در راهند!...
هی جا می گذاریمرادر این دلتنگی نابهنگام...
می گویی سلامو تمام ترانه های عاشقانه جهاندر من جاری می شود...
دوستت دارماین تعارف نیستزندگی من است...
توی دلت آفتابی استکه همیشه این ابرهای غمگین راکنار می زند...
من ادامه ی بیداری توامیاتو ادامه ی خواب من؟...
این کوچه، عصرهاعطر تو را می گیردبا چادری در باد...
آغوش که بگشاییعشق امان نخواهد داشت؛اذا وقعت الواقعه...
لیلینام دیگر پاییز استزیباستعاشق می کندو می کشد!...
خاورمیانه را آفریداز روی چشم های شرقی ات؛ پرآشوب، رنجور، خسته، زیبا...
ای تنها گریاننده و ای تنها خنداننده، به حال خوشت؛ ما را خوش بگریان و خوش بخندان! ...