پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنماکنون که پیدا کرده ام، بنشین تماشایت کنم...
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق که نامی خوش تر از اینت ندانم...
تویی تویی به خدا ، جان و عمر و هستی من بیا که جان به لب اینجا در انتظار توام...
"دوستت دارم "رامن دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !...
صحبت از پژمردن یک برگ نیست وای! جنگل را بیابان می کنند...
رک بگویم! از همه رنجیده ام!...
این نفس فردا نمی آید به دستپس به شادی بگذرانش تا که هست !...
خوشا دل های خوش، جان های خرسند خوشا نیروی هستی زای لبخند...
عاشقم اهل همین کوچه بن بست کناری،که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی......
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو...
من اینجا تا نفس باقیست می مانممن از اینجا چه می خواهم، نمی دانم...
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه...
بشناسید خدا راهر کجا یاد خدا هستهر کجا نام خداهست سقف آن خانه قشنگ است....
دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهدَم دستمن سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی...
تو را من، زهر شیرین خوانم ای عشق!...
ندانم عاشقم مستم چه هستم ؟ همی دانم دلی پر درد دارم...
گرگ ها همراه و انسان ها غریببا که باید گفت این حال عجیب؟...
دوای درد بشر یک کلام باشد و بسکه من برای تو فریاد میزنم: با عشق...
تو را دارم ای گل، جهان با من است تو تا با منی، جانِ جان با من است...
"دوستت دارم" رامن دلاویز ترین شعر جهان یافته ام......
آنچه در یادش نماندهیاد ماست...
غم زمانه به پایان نمی رسد،برخیز!به شوق یک نفس تازه در هوای بهار ......
میان موج خبرهای تلخ وحشتناککه میزند به روان های پاک تیغ هلاک !به خویش میگویمخوشا به حال کسیکه در هیاهوی این روزگار کور و کر است...
روزگاری یک تبسم یک نگاهخوشتر از گرمای صد آغوش بود...
مانده ام خیره به راهنه مرا پای گریز نه مارا تاب نگاه.....
گفته بودى که چرا محو تماشاى منىآنچنان مات که حتى مژه بر هم نزنىمژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرودناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی...
ما را غم خزان و نشاط بهار نیستآسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم...
گاهی میان خلوت جمع یا در انزوای خویش موسیقی نگاه تو را گوش میکنم ...وز شوق این محال که دستم به دست توستمن جای راه رفتن پرواز میکنم ......
هیچ و باد است جهانگفتی و باور کردی؟!کاش، یک روز، به اندازه ی هیچغم بیهوده نمیخوردی!کاش، یک لحظه، به سرمستی بادشاد و آزاد به سر می بردی...
در خموشی های من فریادهاستآنکه دریابد چه می گویم کجاست؟...
عشق تو به تار و پود جانم بسته استبی روی تو درهای جهانم بسته ست...
معنای زنده بودن منبا تو بودن استنزدیکدورسیرگرسنهرهااسیردلتنگشاد......
درد بی درمان شنیدی؟؟حال من / یعنی همین!...
عشق تو به تار و پود جانم بسته ستبی روی تو درهای جهانم بسته ست...
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد...