گویند که نور است پس از ظلمتِ بسیار دل روشن و سبزیم که شب ، دیر نپاید
گره به کارِ دلِ آدمی ست همچو نفس گره گشای تویی، ای هزار دستت عشق...
لالیم و در سکوت ِدلِ بی زبان ما لبخند و اشک می شود آنچه نگفتنی ست
من که گنجشکم دلم برگی ست در آغوشِ باد شیر هم باشم دلم میمیرد از دلتنگی ات...
در جهانی که پریشان شده گر آرامم تار و پود ِ دلم از مهرِ تو پیوسته هنوز..
اشتباه نکن! فاصله همیشه مسافت نیست! ببین دلت کجاست...
بخند! هنوز می شود از گوشه ی لبخندت خورشیدی برداشت برای فردا...
لبخند تو چیزی شبیه عطر نان است قدری بخند ای خنده هایت جان عاشق
چو آفتاب بتاب و به نور لبخندت مرا که تیره و تارم به عشق روشن کن
بخیر می شود این صبح های دلتنگی ببین که روشنم از یادِ خوبِ لبخندت
صبح ها بیشتر از نور، تو را می خواهم ...
لبخند_تو چیزی شبیه ِ عطر نان است قدری بخند ای خندههایت جانِ عاشق
دقیقه ی آخر پاییز تقویم را معطل می کند شاید برگردی یلدا مگر همین نیست
مرا به گوشه ی آغوش خویش دعوت ڪن … مگر به جز تو کسی گوشه ی دلم دارم؟؟️
جهان اگر برپاست، هنوز کسی کسی را دوست دارد؛ اگر چه دیر اگر چه دور ...