پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یک روزعشق را می نوازم منبا تار گیسوان تو...
آینه خیالت را گیسو می بافد انتظار پنجره کی می آیی...
گیسوی بلندم !!!به نبودنت نمی آید ؛کوتاه کنم ؟!یاکوتاه می آیی ؟!...
گیسو مفشان،توبه ی ما را مشکن چون توبه ی عاشقان به مویی بند است ..!...
شب این سر گیسوی ندارد که تو داریآغوش گل این بوی ندارد که تو داری...
تا نیاراید گیسوی کبودش را به شقایقهاصبح فرخنده در آیینه نخواهد خندید ......
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کندهر دلی را روزگاری عشق ویران می کند...
گیسو بیفشان بید نامجنون من! در بادبی گردهافشانی گلی پابند گلدان نیست...
بعدِ رفتنت/ دیگر/گرم نشد دستم/مشتی خاطره/رودی از اشک/تنهایی ، گیسوی شب را میبافد...
مستی به شکستن سبویی بند استهستی به بریدن گلویی بند استگیسو مفشان، توبه ما را مشکنچون توبه عاشقان به مویی بند است...
گیسو بسته امبه نسیم آمدنتبی قراری های دل را...
گیسو بسته ام به نسیم آمدنتبی قراری های دل را...