جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
برای شب هایی که بدون تو گذشت من نمی شناختمت من ناراحتم...
ای بوی آشنایی دانستم از کجاییپیغام وصل جانان پیوند روح دارد...
آشنایی م.میخواهم خودم را به تو معرفی کنم، یک بار دیگر از نو، تویی که منو مثل کف دست خودت میشناسی. تو، ای تنها کسی که راز شب منو و رمز دل منو میدونی و نگهبان قلبمو سر در گم میکنی. بیا، نزدیک شو، بیا ، بیا باز هم نزدیکتر.آن که بین ما گذشت خیلی زود به گذشته مبدل شد و ما را در تردید منجمد و سرگردان گذاشت.بیا، بیا نزدیک شو، باز هم نزدیکتر. من به طپش قلب تو و سکوت نگاه تو عادت کرده ام، چه عادت بدِه خوبی. من در تنهایی تو، تو را پیدا میکنم و دیگ...
پاییز فصلِ قشنگِ آشنایی هاست یک روز وعده ی دیدار می دهی با من!؟ در کافه ی دنجی پس از پرسه در باران یک استکان چای داغ می زنی با من!؟ کامروا ابراهیمی...
تاریخ آشنایی من وتوقشنگ ترین و فراموش نشدنی ترین تاریخ زندگیمه......