متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
سرک می کشد از پنجره
به داخل خانه...
درخت گردوی پیر!
شعر: ناصح ادیب
ترجمه ی اشعار: زانا کوردستانی
می گویند در مشرق زمین
در این دنیا، زن اسیر چنگال دین و مرد است و
در آن دنیا نیز حوری ست و
به مرد ها پیشکش می شود...
در اروپا هم ول و لاقید است
برای سیر کردن امیال مردها!
یا که رخت و اسبابی ست به حراج رفته...
روزی که تو را ببوسم
روز عید من است.
حتی اگر ماه را نبینم
هلال ماه شوال است
قرص روی ماهت.
شعر: لقمان لک
برگردان: زانا کوردستانی
من و تو با هم
در دریای عشق به شنا بودیم
تو مرا رها کردی و
به ساحل امنی رسیدی.
من هم غرق شدم!
خیرخواهان آمدند و رستگارم کردند.
شعر: لقمان لک
برگردان: زانا کوردستانی
ای عشق من!
خوب می دانم که زمستان برود
بهار خواهد آمد،
اما تو بگو مرا،
وفتی تو نباشی،
آمدن بهار به چه شبیه است؟!
شعر: لقمان لک
برگردان: زانا کوردستانی
تو شبیه اهریمنی و
از این رو من هم به گناه آلوده شدم.
راضی ام که به اهورامزدا مرتد شده ام و
تو را می پرستم.
شعر: لقمان لک
برگردان: زانا کوردستانی
[جلاد]
معطل نکن ای جلاد!
بیا و تنم را تکه تکه کن تا حقانیت مرا بفهمی.
ای جلاد!
اگر بیرون بکشی استخوان هایم را،
اگر جلوی چشمانم، تمام عزیزانم را یک به یک به قتل برسانی،
به خداوند،
به خاک پاک کُردستان سوگند،
باز فریاد بر خواهم آورد که من...
برای اینکه همیشه
در قلبم ماندگار باشی
وقتی که رفتی،
آغوشی گرم برایم بگذار!
به عقب برگرد و
نگاهی اشک بار و
لبخندی شیرین به من بزن.
شاعر: بلور هورامی
برگردان: زانا کوردستانی
تو و عشق و تنهایی...
بسیار شبیه هم هستید!
هر کدامتان
به یک نوع آزار دهنده هستید.
شاعر: بلور هورامی
برگردان: زانا کوردستانی
در تلاش بافتن فرشی هستم،
که طرح گل میانه اش، تصویر توست.
مشغول نقاشی تصویر دو کوه هستم،
که مابین آنها تو طلوع کنی.
می خواهم رویاهایم را زمانی ببینم،
که چون صدای تو پر باشد از زندگی.
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
انسان چون
دل به ارتش خود ببندد،
پشت سر خود،
غیر از ویرانه،
چیزی به جای نخواهد گذاشت.
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
چه می شود
که این مرتبه،
پیش از باران،
تو بباری؟!...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
بنگر، که این دنیا پر از آدم های متکبر است،
که باید دور شوی از آنها،
دوری از آنها،
یعنی اینکه کماکان برای آدمی ارزشی باقی ست.
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
هر شخصی
برای پا گذاشتن به دنیا،
روشنایی می افروزد،
بی آنکه چشم به راه پروانه ای باشد که دورش بگردد
بی چشم داشت نوری از چراغ دست کسی...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
این روزگار،
فقط به درد آن می خورد،
دورادور به آن بنگری و
همچون رهگذری به آن بخندی.
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
اگر که به کودکی باز گردم،
با خطی درشت،
بر تخته سیاه خواهم نوشت:
-- نمی خواهم بزرگ بشوم!.
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
تمام دروازه های بودنت را ببند،
کسی که تو را بخواهد، به روزن پنجره ای هم راضی ست.
تمام پنجره های بودنت را ببند،
کسی که تو را بخواهد، به خیال تو هم راضی ست.
شعر:نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
زمستانی را دوست دارم
که با هیچ آغوشی گرم نشود!
انسانی را دوست دارم
که هیچ جنگی، نابودش نکند!
عشقی را طلب می کنم،
که گذر زمان از رنگ و بویش نکاهد...
شعر:نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
به ناگاه،
احساس غریبی وجودم را فرا می گیرد و
به خودم می گویم:
-- ای نگون بخت!
چرا با زندگی چنین در آمیخته ای؟!
وقتی میان این همه آدمی،
آنکه باید پشت و پناهت باشد،
بی پناهت می کند...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
چونکه خورشید غروب کند،
من جانشین او خواهم شد!
من و خورشید درد مشترکی داریم،
-- [بیرون راندن تاریکی از دنیا]
...
تا وقتی که تاریکی
بر روی زمین و درون آدمی باقی ست
درد من و خورشید پایان نمی یابد...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
بسان هر انسانی دیگر،
چه آرزوها که نداشتم!
لیکن،
بی سرزمینی آنقدر مرا آزار داد
که همه آرزویم داشتن وطنی شد...
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی
بعضی اوقات
آنقدر مرگ را نزدیک خود می بینم
که فراموش می کنم
آغوش خاک
آخرین منزلگاه من است.
شعر: نەبەز گوران
برگردان: زانا کوردستانی