من در چال گونه های متبسم سبزت بوسه ای نیلوفری خواهم کاشت
آغوشم چشم هایم بوسہ هایم نفسهاے زنانہ ام را حس ڪن ببین ڪہ تمامشان دربند عشق ولمس نگاه ودستهاے مردانہ ی توست بمان برایم تا بمیرم برایت .... ️️️
پاییز ... عزیز دُردانه ی فصل هاست... سوگُلی دل های عاشق... فصل باران های زود به زود بوسه های خیس...️ و چترهایی که .... عشق را خوب می فهمند...
من روزهای عاشقی را بلند و طولانی دوست دارم و بوسه ها را شیرین و سرخ شمرده و دانه دانه... شبیه انار ! پس قرارمان باشد پاییز می خواهم کمی بیشتر دوستت داشته باشم ️️️
سقف عاشقانه هایم چه زیبا فرو می ریزند در دنج ترین جایِ دنیا بهشتِ آغوشت .. ای شیرین تر از صدایِ باران لهجه یِ خیسِ چشمانت ای از تبار ِ نوازش ای فصلِ ممنوعه من به بلندایِ شعری از بوسه دوستت دارم ... ️️️
به تو دچار شده ام وضعیت حادیست! به مراقبتهای ویژه نیاز دارم به بوسه وآغوشت.! ️️️
اول صبح لبت هست عسل یعنی چه؟ تن من پیش تو فهمید بغل یعنی چه! میدهی بوسه پس از بوسه پس از بوسه چه خوب به من آموخته ای رد و بدل یعنی چه!
زندگی ... آبتنی پنجره در باران است و شبی پرسه زدن با تو، بوسه در بوسه گره بستن و صد حرف قشنگ، گفتنِ خاطره در باران است! ️️️
گربوسه به من بخشی دانی به چه میماند؟ مرغی که گه کشتن ، قاتل دهدش آبی
لبخند زدی فکر انار از سرم افتاد لرزیدم و از شانه ی من ارگ بم افتاد تا چشم گشودم دلم از شوق تو سر رفت تا پلک زدی حادثه ها پشت هم افتاد تا بافه ی گیسوی تو در باد رها شد در کار گره خورده ی ما پیچ و...
باغ را آوازهای سار بهتر می کند حال عاشق را حضور یار بهتر می کند گریه کردن پیش ِچشم آشنایان خوب نیست بغض ِسر واکرده را سیگار بهتر می کند عاشق ِ دردآشنا هم مثل ِ طفلی بی پدر هق هق اش را کُنج ِ یک دیوار بهتر می کند...
از مصاحبَٺ با توسٺ کہ شِعرهایم طَعم بوسہ مےگیرند...
ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
تا روسری تکاندی من دام یادم افتاد از دین چشمهایت اسلام یادم افتاد گفتی که جای بوسه از جان خود گذر کن چه مطلب ظریفی! برجام یادم افتاد موگیر مانعم بود تا دزدکی ببینم از جوخه های مویت اعدام یادم افتاد دیدم که در سرودن لبهات بینظیراست تا از تو...
حق ما افتادگان را کی توان پامال کرد بوسه ی من کارها دارد به خاک پای تو...
به ظاهر بوسه ای دلبسته ی دیوانه ای را کشت ولی اهریمنی نام آورِ افسانه ای را کشت کسی از سرنوشت جنگ بین عقل و دل پرسید به او گفتم دوباره حاکمی فرزانه ای را کشت میان مُلک تن، داروغه ای مست و جهان آشوب خراجش را گرفت و صاحب...
قدم که میزنی کنارم شعری جدید آغاز می شود قدمهایمان چقدر قافیه اند کنار هم و دستهایمان چقدر ردیف من و تو یک شعر تازه ایم نو و سپید کوتاه و عاشقانه چیزی شبیه یک بوسه ی یواشکی در خواب ️️️
نفس هایت را قطره قطره بچکان روی لبم من آن گیاه تشنه ام که از راه بوسه های تو زنده مانده ام ️️️
تو...️ پاییز را به زانو در می آوری وقتی با بوسه ھای سبزت بر لبانم شکوفه عشق میکاری!
تو بارانی یا یک مہ غلیظ در ابتداے صبح پاییزی یا ڪہ نہ تو آن خوابِ خوشِ صبحگاه نمی شود از تو دل ڪند مگر با یک بوسہ عاشقانہ اما طولانی...!!
خنده ات خلوتِ تزویر مرا جارو کرد عاقبت شعر و غزل دستِ دلم را رو کرد قسمت این بود که رسوا کُندم چشم تو یا زد و بندی که قلم با خم آن ابرو کرد آینه بار دگر دسته گلی داد به آب ماه را دیده و با ماه تو...
بی بوسه هم به قلب تو ره می توان سپرد؛ ازکوچه باغ جنگلی ی پشت گردنت!
به وقت بوسه خوش آید گرفتن ذقنت که لب به دست نیاید ز تنگی دهنت
بُوسه ای کِه میکآری رو پیشُونیم تموم سلولای تنمو زنده میکنه ... ️️️