من تو را والاتر از تن برتر از من دوست دارم
وحدت عشقست این جا نیست دو یا تویی یا عشق یا اقبال عشق
گمت کردم مانند لبخندی در عکس های کودکی ام
بعد از طلب تو در سرم نیست غیر از تو به خاطر اندرم نیست
به دلم میگویم آن یوسفی هم که به کنعان برگشت استثنابود... تو غمت را بخور
خوش نمی آید به جز روی تو ام روی دگر
عطر تو چون گلاب عشق مست کند خیال من
اکنون که بدون تو نشستیم با خاطره هایت همه جا دست به دست ایم
میروی یک روز و با خود میبری روح مرا
ای لبانت بوسه گاه بوسه ام خیره چشمانم به راه بوسه ات
چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست !؟
موسی عصایش محمد کتابش و تو چشمانت
آرزوی دل بیمار منی ... صحتی عافیتی درمانی
تو نرم نرم نگاهم کن من قول میدهم قدم قدم برایت بمیرم
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه را دارد
بهای وصل تو گر جان بُود خریدارم ...
هر سو که نظر کنم تو هستی
به خدا هیچ کس در نظرم غیر تو نیست لا شریک لک لبیک خیالت راحت
جان به جانان همچنان مستعجل است
دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت
اسراف کرده ایم خودمان را به پای عشق چون کودکی که در پی یک توپ پاره بود
سر پیری اگر معرکه ای هم باشد من تو را باز تو را باز تو را میخواهم
شدهای قاتل دل حیف ندانی که ندانی