و ای یادِ توام مونس در گوشه ی تنهایی
لطفِ خدا بیشتر از جرمِ ماست
به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی دارد
بازآ که ریخت بی گلِ رویت بهارِ عمر...
هر که را نیست ادب، لایق صحبت نبود!
خوش تر از نقش تو در عالم تصویر نبود
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
مرا امید وصال تو زنده می دارد
جان ها فدای مردم نیکو نهاد باد
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
ای من غلام آن که دلش با زبان یکی ست
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
در غریبی و فراق و غم دل، پیر شدم...
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینه ی غزل است
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار مهربانی کِی سرآمد شهریاران را چه شد ؟
چِل سال رنج و غُصه کشیدیم و عاقبت تَدبیر ما به دست شَراب دو ساله بود
حافظ کجای کاری !؟ فالت غلط در آمد گفتی غمت سر آید این عمر بود سر آمد...
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با یاد تو خواهد مرحمی