یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
یکی اینجا دلش تنگ است ! آنجا را نمیدانم !...
خسته امدرمانده امپریشانم...هزاران حرف در گلویم ماندهکه نه بر زبان می آید ونه رهایم می کند...بُغضی نهفته همچون سدّی محکم در گلو دارمکه حتّی به سیلاب اشکهایم نمی شکند !مُرده ای متحرّکم که گویابرزخش دنیاست و تاوانش زندگی کردن !چون کودکی درمانده امکه در کویری خشک و آتش زاتنها و سرگردان ، رهایش کرده باشند !نه هیچ کس به یاریم می آیدو نه مرا یارای صبر بر این درماندگی ست...به کدامین سو بروم که راه گریزم باشد؟نه راه پس دارم...
واسه چشمای عاشق ندیدن توسخته سخت جان هرکی که دوس داری بااین دل عاشق نجنگ...
وقتایی که پیشم نیستی پریشون ونگرونم/دوس دارم دقیقه هام رو کنار تو بگذرونم...
بی قراری ام را به چه کسی باید ثابت کنموقتی یاد کسی میوفتی که زندگی ات بدون او هیچ رنگ و صدایی ندارد، این یعنی آغاز دلتنگیدلتنگی یعنی چی؟ چرا وقتی بی قراری مان معنای نبودن کسی است که تمام زندگیمان به بودن یا نبودنش بستگی دارد میگوییم دلمان تنگ شده است؟مگر کرم دارد؟ چرا برنمیگردد؟💔...
پایدار استسامانه دلتنگیتا آمدنت...
زمستان تن پوش سپیدی ستبرای پوشاندن دلتنگی هایم...
خیره می شومبه اتاق ته راهرو بغض کمین کرده گلویم را می چسبد...آن اتاق بایگانی خاطرات ماستعطرتپیراهن چهارخانه مردانه اتو حتی موهایت که جا مانده روی شانهمن آن ها را تا ابد نگه خواهم داشت ،آن ها نماد عشقند......
دل ما بودولی تنگ شما است چرا؟ ...
هی جا می گذاریمرادر این دلتنگی نابهنگام...
والشمس وضحیهاوالقمر اذا تلیهاکه دلتنگ توام...
دلتنگی های ممتد دیگر دلتنگی نیست آوار است .علی گلشاهی(ورژیرا)...
دلم پُراست ،پر از حسِجایِ خالیِ تو...!...
شب من ،ظهرها،به وقت دلتنگیست!...
من به اندازه ی پروانه شدن دلتنگم......
دلتنگی یعنی...اذان به افق چشم هایت...
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم...
بی تو من، جمعه ی هر هفته کمی می میرم......
شده دلتنگ شویغم به جهانت برسد؟...
بدون تومگر شب ها صبح می شوند......
برگرد در من کسیبهانه ات را میگیرد ......
دلتنگی معنی نداره!درد داره......
پدر!روزت رسید و من ندارمت......
برفآمدنت را به تاخیرانداخته بودو اکنون کروناکی به من میرسی؟...
کاش میشد بهش گفت . . .نبودنت اذیتم میکنه وصله یِ تَن...
متنفرم از غروب جمعه ای کهتو را از من گرفتمادرم...
مادرمجمعه یعنی شمارشجمعه های هفته ای که ...باز بی تو گذشت...
خاطرات خاک خوردهدردهای نهانشعرهای بی مخاطبسوغات جمعهها....
بی رحم ترین حالتِیک شهر همین استباران و خیابان و من و جای تو خالی ......
چقدر جایِ تواینجاکنارِ من تویِ نگاهِ منخالیست... ....
وقتی حصارِ فاصله ویران نمی شودتنها بخند و خاطره ها را مرور کن...
دلم همیشه برای نگاهت تنگ است اگرنگاهت فرصتی داشت به یادم باش......
تویی بهانه آن ابرها که می گریندبیا که صاف شود این هوای بارانی...
بعد از تو هی سیگار،هی سیگار،هی سیگارتهران پر از دود است،وقتش نیست برگردی؟...
دلتنگی مرض عجیبیست!آدم راآرام آرام،ناآرام میکند......
پنج شنبه شدو مقبره ی تنگ دلم تنگ تر شد...کجایی بابا؟...
جان به جانم بکنندمن دلم پیش همانیستکه نیست......
شده باران بزند، خاطره ای درد شود؟بی تو هر شب، منم و صد شب بارانی و درد.....
خیلی غم انگیزه یکی از دلتنگی خفه شهولی اون یکی عین خیالشم نباشه......
برزخ بی شک همین روزهای من است که بی تو میگذرد.....
با برگ ها نیامدیبا برف ها بیا......
نیامدی...زمستان شد!زمستان ماند!نبودنت طولانی ترین فصل است...
این زمستونم به یاد تو می مونمبرف و بارونم به یاد تو می مونم...
پریده رنگ و رویم/چقدر پشت ابرها/مخفی میشوی؟...
تا چشم کار میکنه...تو زندگیم جات خالیه !...
هوای خیالم سرد نبودن توست...
کاش بودی کنارم توی این روزای قشنگ.....
غروب جمعه که می شودبیشتر از هر وقتی بهانه بودنت را میگیرد...
نمی دانم سیگار ها کوچک شدند ،یا نبودت ، کام های مرا عمیق تر کرده ... !...
گرفته تر ازماه گرفتگیآفتاب گردان...