سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
وقتی به اثر پروانه ای ایمان آوردمکه تو آنجا میخندیدی،دل من اینجا میلرزید....
داشتم پیش خودم فکر میکردم که من بچگی هاتو ندیدم،همون موقع ها که تازه یاد گرفته بودی بشینی، چهار دست و پا بری ، همون موقع ها که زبون باز کرده بودی و میگفتی مامان! بابا! اون موقع ها که مامانت دستت رو گرفت و وایسادی روی پاهای خودت...حتی روز اول مدرسه ت رو هم ندیدم.نوجوونیات رو ندیدم.اون موقع که راهنمایی و دبیرستانی بودی.ندیدم روزایی که واسه کنکور میخوندی!خوشحالی قبول شدنت رو ندیدم.هیچ کدوم از اینا رو ندیدم.موفقیت هات رو ندیدم.نتونستم زل بزنم وسط چشم...
میگفت :زندگی در جریانه ،شاید آرزوهای الانت چند سال دیگه برات جذاب نباشن...یهو به خودت میای میبینی سرتو انداختی پایین خیره شدی به لیوان قهوت و تو فکر گذشته ایکه چرا اینطور ؟چرا اونطور نه ؟ولی خب نگاه برای همیشه گره نمیخوره به چیزی،برگشتن برای آدم ها ممکنه ،حتی از سخت ترین مسیر های ناهمواری که تا حالا تجربه کردی؛بیست و چند سالگی خوبیش همینه،همیشه جون و توان داری واسه استارت دوباره ، واسه از اول شروع کردنگفتم اگه جون و توان باش...
فرقی نمیکند با چه اسمیولنتاین یا سپندار مذگان،فرقی نمیکند چه زمانیدر اوج جوانی یا در سالخوردگی،فرقی نمیکند کجادر آغوشت یا در هزار فرسنگی،تو که باشیهر روزم روز عشق است. ...
تمام روز و شب را یادت هستمچرا پنهان کنم؟ عشق است و پیداستندارم جز تو امشب آرزوییکه با تو هر شبِ من مثل یلداست ...
بسته ام بار سفریار به همراهم نیستچشم من آب فقطپشت سرم میریزد .....
پاییز با برگ هایشآسمان با بارانشو شب با غم هایشنبودنت را به رخم میکشندمیبینی؟اینجا فقط من به دنبال تو نیستم! ...
از خودم از وطنم سخت فراری هستممن رکوردار غم و مصرف چایی هستمدگر از عاشقی و رابطه ها میترسماز دوباره غرق در حاشیه ها میترسمبا کمی نم نم باران ، دلم میگیردپرسه در شهر و خیابان ، دلم میگیردکوچه ها را به قدم های خود عادت دادمهرکه شک داشت به ماندن ، به سلامت دادمخاطرات در گذرِ تندِ زمان میمیرندعاشقان باز هم از دست خدا دلگیرندکاش میشد همه ی فاصله ها را برداشتیا تو و فاصله را حداقل باهم داشتآخرش هم عشق پاکم را هوس پند...
در حسرت موهای تو جانم به لب آمدبر مخترع روسری صد لعنت و نفرین ...
گریه هایم در مسیرِ عشق یادم داده اند آنکه حسش بیش ، اشکش بیشتر ... ...
خط چشمت را کمی کمتر بکش ای نازنینشهر و زادگاه مرا ویرانه میخواهی چکار؟...
واژه ی زیباترین مخصوص محبوب من است جنگ خانم ها سرِ زیبا و زیباتر شده...
دل ما بودولی تنگ شما است چرا؟ ...
با رفتنت اندوه مرا جشن گرفتیچشمان تو انگار نمیخواست که باشمآن روز که "جانم" شد هان و بله فهمیدمتوفیر ندارد، چه باشم چه نباشم دلگیرم و باران شده سهم شب و روزماین زندگی فرسوده شده، دادرسی نیستهربار نپرسید برای که سرودی؟اشعار تَرَک خورده ی من مال کسی نیست من بی خبر از حال و هوای همه هستمساکت ترم از غنچه ی قالیِ اتاقمکم حوصله ام، حوصله ام را نخراشیدای کاش بیاید مرگ زودتر به سراغم...
عصر دیروز از کنارت گذشتمامانشناختمتگفتم که فراموشت کرده ام......