پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مستدام گشتم زخامی وین سر شوریده بین دود چون آتشفشان بر دیده آید از سرم فیروزه سمیعی...
هیاهو بود و دودانگار از دور می آمدی!خورشید از شوق برق نگاهم،نور قاپیدابرها تیره و اماآماده جشن باران بهاری!بوق های ممتد،موسیقی فالش...گم ات کردم چون ستاره ای در دل تاریکی شبلعنت به این خیابان شلوغبی تو اما بازقدم خواهم زدبا دردهای آشنابه امید تسخیر دست هایت به همراه خیابان ها!...
یکی بود ،یکی نبود آرزوها همه خاکستر و دود ای که آتش زده ای رویا را دود در چشم خودت خواهد بود...
نادر ابراهیمی:آتش بدونِ دود نمیشود، جوان بدونِ گناه !...
گاهی سبد سبد گل سوریست قلب منگاهی نماد زنده به گوریست قلب من این مغز من مسیر خودش را شکسته استخود را به دام پیله ای وارونه بسته استیک عمر رو به آیینه دیدم که کیستمیک عمر روبه آیینه دیدم که نیستماصلن من اتفاق تن یک توهمماز ابتدا نبوده ام و نیستم یک اتفاق بی همه چیزم بدون توسیگار هرزه ی سر میزم بدون توپک می زند مرا نفسی دود می کنداز شش جهت کشیده و نابود می کند من مبتلا به دودم و آتش نمی شومخاکستری که بودم وآتش ...
سیگار می کشد که تو را دود و دودترشاید که از دلش بروی زود و زودترهی فکر می کند به تو و گریه می کندزیر دو چشمش از غم تو هی کبودترهر لحظه فکر می کند آیا به جای او...هر لحظه از دقیقه ی قبلش حسودتردر گیر و دار خاطره هایی که هیچ وقت...مانده سر دوراهی ِ بود و نبودتردر ایستگاه خالی آخر نشسته استسیگار می کشد که تو را دود و دودتر...
در این دنیای بی روزن...پی یک حلقه دود است ذهن منبدستم مانده سیگاری؛که از ته کرده ام روشن!...
غمت غلیظ ترین کامستو نخ به نخ دهنم دودست ......
بعد از تو هی سیگار،هی سیگار،هی سیگارتهران پر از دود است،وقتش نیست برگردی؟...
هزار دانه ی اسفند ماند بر دستمدو سایه دود شد و سالنامه را بستم...
فقط یه ایرانی اونم از نوع تهرانی میتونه از دود شهر فرار کنهتا بره شمال هوای تازه تنفس کنه ، بعد اونجا هی تند تند قلیون بکشه...
از قبیله چوبها دود بر خاستآنها به مرگ علامت می دادند...
پاییز/ می رقصد/ میانِ برگها/ میز/ پیرشده از دلتنگی/ دو استکان چای/ می ریزم/ یکی برای خودم/ یکی هم برای نبودنت/ خاطره ها/ دود میشود / بر لبانم...