من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده...
خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند. زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو ...
خبرترین خبر روزگار بیخبریست خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد
مرگ پیش از مرگ یعنی زندگی بی شور و عشق این چنین مرگی شکارم کرد و در دامم کشید
باران که هیچ... با تو مرگ هم شاعرانه است...
غروب اسمان مرا به فکر مرگ می اندازد تا دیر نشده مرا باخود به پرواز در بیاور
بودنت زندگی بود !! این روزها چقدر... دلم می خواهد دق کنم!!!..
مرگ صد بار بِه از بی تو بودن باشد
مطمئنم گفته بودی با توام تا روز مرگ من فقط شک میکنم گاهی مبادا مرده ام
بگذار در آغوش تو اقرار کنم مرگ چه زیباست
ای تف به جهان تا ابد غم بودن ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
بی تو با مرگ عجب کشمکشے من کردم ...
گاهى سرنوشت انسانها قبل از مرگشان به پایان مى رسد.
ولی انسان هنوز چیزی بهتر از مرگ پیدا نکرده تا زندگیش رو دوست داشته باشه
با من چنان کُن کز بعدِ مرگم با خود نگویی ای کاش آن روز ...
مرگ تو درست از لحظه ای آغاز میشود که در برابر آنچه مهم است سکوت میکنی...!