مشکل بیشتر مردم اینست که با امیدها یا ترس ها یا آرزوهایشان فکر می کنند، نه با ذهن خود.
انسان شجاع کسی نیست که احساس ترس نمی کند، بلکه کسی است که بر ترس چیره می شود.
هر چه بیشتر بتوانید ترس از مواد مخدر و جنایت، مادران تحت پوشش دولت، مهاجران و خارجی ها را افزایش دهید، بیشتر می توانید همۀ مردم را کنترل کنید.
تمامِ ترس من این است یک شب بخوابم و صبح رخسارِ تو را به یاد نیاورم. تا می توانم تماشا خواهم کرد هر چیزی را تماشا خواهم کرد. چشم هایم رو به شب می روند. ترسم بیهوده نیست من می ترسم از احتمالِ ندیدن تو می ترسم...
ترس احمقانه است. افسوس هم همینطور.
من از رعد و برق مےترسم اما میانِ بازوان تو امنیتے هست که ترس را زیبا مےکند.️ ️️️
بزرگترین ترس من در زندگی اینست که فراموش شوم.
بازندگان، کسانی هستند که از باختن ترس دارند.
هر کس دنیا را از زاویه دید خود قضاوت میکند، گاهی بهتر است جای خود را برای بهتر دیدن عوض کنید ... هیچوقت در زندگیتان به خاطر احساس ترس عقب ننشینید. همهی ما بارها این جمله را شنیدهایم که : بدترین اتفاقی که ممکن است بیفتد چیست ؟ مثلاً اینکه...
“سکوت” را “ترس” “عشق” را “عادت” کاش!! خورشیداز سوی چشمانِ تو طلوع کند.
من از رعد و برق نمی ترسم. اما میان بازوان تو امنیتی هست، که ترس را زیبا می کند.
Fear Just Fear Of Lose You ترس فقط ترسِ از دَست دادنِت...
آدمها یک بار عمیقا عاشق میشوند، چون فقط یک بار نمیترسند که همه چیز خود را از دست بدهند ؛ امّا بعد از همان یک بار، ترسها آنقدر عمیق میشوند که عشق، دیگر دور میایستد ...
وقتی کسی با ترس آشنا نمیشود، چطور میتواند شهامت را بشناسد ؟! اگر بدبختی را احساس نکنیم، چطور میتوانیم به زیبایی خوشبختی پی ببریم ؟! از کجا میتوانیم نور را بشناسیم اگر با تاریکی آشنا نشده باشیم ؟!
سرم را نه ظلم خم میکند و نه ترس! سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم میشود مادر…
مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دستهٔ دیگر باشند ! دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما میشوند و دستهٔ دوم، از ترس دستهٔ اول، مطیع و مِنقاد شما ... به این...
این روز ها روح و روانم به شدت افسرده است ! غم دوریت از یک سو ، غم نداشتنت از سوی دیگر . . . اما دلیل آشفتگیم فرای این ماجرا هاست ! ترس از دل دادگیت به دیگری مرا پریشان کرده !
آغوشِ تو مترادفِ امنیت است ... آغوشِ تو ... ترس های مرا می بلعد ... آغوشِ تو یعنی پایان سر درد ها ... یعنی آغازِ عاشقانه ترین رخوت ها ... آغوشِ تو یعنی من خوبم... بلند نشوی بروی یک وقت ... من از بازگشتِ بی هوای ترس ها می ترسم...
دلیل ترس تنها این است که تو با جریان زندگی ،زندگی نمی کنی بلکه در ذهن ات زندگی میکنی ترس تو همواره از این است که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. این یعنی ترس تو همیشه از چیزهایی است که وجود ندارد! ...
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است...
ما از ترس طرد شدن مدعی شدیم کسی هستیم که نبودیم.ترس از طرد شدن تبدیل به ترس از مطلوب نبودن شد.سرانجام ما به کسی تبدیل شدیم که در حقیقت نیستیم.تبدیل به رونوشتی شدیم از باورهای مادر،پدر،جامعه و مذهب ...
چگونه میتوان کسی را ترساند که شکمش فریاد گرسنگی میکشد و رودههای بچههایش از نخوردن به پیچ و تاب درمیآید ؟! دیگر چیزی نمیتواند او را بترساند ، او بدترین ترسها را دیده است ...
وقتی یک حیوان وحشی را در سیرک به حیوانی بیآزار مبدل میکنند ، آیا وحشی بودن آن را درمان کردهاند یا فقط آن را با توسل به تحمیل ترس و زخم و گرسنگی رام کردهاند ؟ کلیسا هم دقیقاً همین کار را با انسان کرد : انسان را با زور...
آن ها که تنها زندگی نکرده اند نمی فهمند که سکوت چگونه آدم را می ترساند چگونه آدم با خودش حرف می زند نمی فهمند که آدم چگونه به سمت آینه ها می دود در آرزوی دیدن یک همدم