ناگهان آمد و زد آمد و کشت آمد و برد او فقط آمده بود از دل ما رد بشود
تو را من چشم در راهم شباهنگام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم
در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی ؟ من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام کنار تو تو کجایی ؟
امشب غمگینانه ترین سطر هارا می نویسم؛ دوستش داشتم! او نیز گاهی؛ دوستم میداشت...
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس من جُز تو کَس ندارم پنهان و آشکارا....
آنکه مسٖت آمد و دستی به دلِ ما زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد!
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
نیازمندیم که یک نفر باشد، انحصارى قابل انتقال به غیر نباشد بیاید و بماند و بسازد
حراج میکنم دلم به قیمت نگاه تو امان که تو نمی خری سکوت پیشه می کنم
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
به اندازه گریه گنجشک دوستت دارم فکر نکن کمه .گنجشک وقتی گریه می کنه ، میمیره! ️️️
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
من که بیدارم از جدایی توست تو چرایی به نیمه شب بیدار ؟
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل ، هر دو به رخسار تو آشفته و مست
دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه گوشه ای مینشینم و حسرتها را مرور می کنم نمیدانم کدام خواهش را نشنیدم و به کدامین دلتنگ ها خندیدم که دلتنگ ترینم ..
La nuit est si belle Et je suis si seule شب چنین زیباست و من چنین تنها
عشقت ولت کرده بیا
اگر کلافگى هاى یک زن را دیدى بدان خوب است فقط دارد حافظه اش را پاک مى کند به چیزهاى بهترى فکر کند..
پروانه هم شبیه من از ساده لوحی اش ؛ دلبسته ی گلی ست که درکش نمی کند
و کسی که تورا دیده باشد پاییز های سختی خواهد داشت
هعی، امشبم گذشتو، بازم ندونستیم چرا بیداریم
هیچ و هیچ و هیچ حال من پر از خالیست...!
چشم هایم را به بیمارستان می برم.. نمی دانم چه مرگشان شده! هر شب در خواب جایشان را خیس می کنند…!
حیف که حرفای قشنگ فقط حرفن...