به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید…
بیایید بیایید که جان دل ما رفت بگریید بگریید که آن خنده گشا رفت
به جان تو قسم غیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا
تا دل به هوای وصل جانان دادم لب بر لب او نهادم و جان دادم
گر چه میزد یار ما لاف وفاداری دل عاقبت بشکست پیمانی که با ما کرده بود جان ز من میخواست لعلش در بهای بوسهای بی تکلف مختصر چیزی تمنا کرده بود
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی