ای نوبهار عاشقان داری خبراز یارما؟
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما
و من عاشقت شدم عشقی که کسی از آن خبر ندارد جز آنکس که تو را آفریده...
شکست آینه و شمعدان ترک برداشت خبر چه بود که نصف جهان ترک برداشت خبر رسید به تالار کاخ هشت بهشت غرور آینهها ناگهان ترک برداشت خبر شبانه به بازار قیصریه رسید شکوه و هیبت نقش جهان ترک برداشت خبر رسید هراسان به گوش مسجد شاه صلات ظهر صدای اذان...
نه من از خود / نه کسی از حال من دارد خبر
تا شدم بی خبر از خویش، خبرها دارم بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری
از حال من نپرس که دیوانه تر شدم از حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟
خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند. زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو ...
خبرترین خبر روزگار بیخبریست خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد
گر ز آمدنت خبر بیارند من جان بدهم به مژدگانی