متن رویا سامانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات رویا سامانی
تو را، من
بی خبر از حال و
احوالم...
در آن ساعت
که من حتی
نمی خواهم بدانی
دوستت دارم
که، من
بی زارم از نزدیک
بودنهای دور
تو را ، از
دور می خواهم
اهای باد
کودکی ام را
بادبادک بالا کشید
تبر خندید
به
اعدام درخت
جاده چای تلخش
را
به انتظار تو
شیرین حل میکند
بلوط
شکست ،
تختخواب شد
شبها صدای گریه ای
میاید
بالشهای خیس
شانه هایم را کولی می دهد
تا ابرهای بالا
می رود
می رود
قسمتی از تو
کنار باغچه ی خرمالو
تکه ای ابر می ماند
چشمانم بارید
خیال کردم
آه پاییز است
چشمان فانوس را
آب گرفته
دریا کشتی ات کجاست
رفتی
پاییز
همسایه شد
رفتن بلد نبودند...
پاهای خیابان
جدول را ،
به آغوش کشیدند
بستر خیالت ...
هر شب
زخم بستر میگیرد!
پاییز کوچیده....
تو
رفته ای با ؛
ترکه های انار
به پاهایم میکوبم
که صندل های تابستانی
تو،
جایِ پای ت
را می بوسد!
پاییز
بر شانه های
انار ریخت
شاخه می خواهد
چکار!