متن شاعران معاصر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعران معاصر
تا شکل دیگر بگیرد اقامه باد
و برسد به شریان دقیقه ها
که بر اعصاب زمان کشیده می شود
تا سر بروم از شب های نابالغ
که به تقدس نشانده ای
شیارهای ملایم روز را
مریم گمار
باز می گردم
از نیمکت چوبی پارک
به درختی پُر آواز
رضا حدادیان
دست بکش به حروفِ جویده
به رگ های متروک
تا بیرون بزنم طیف طیف از منشورِ پنجره
بر گیلاس های امید
مریم گمار
ای دقیقه های روشن در زیباییِ رفتار!
بگو چگونه ذره بتکانم!
از سایه
که از هر دریچه ممنوعه یی می ریزد
در حصارِ تاریکی
مریم گمار
حالا کافیست؛ چشم بدوزم
به رستاخیز سرانگشتانت
تا نور در رگهای تو جا باز کند
در فرصتی که شب مرور نمی شود
مریم گمار
غرق شدم در موج چشمانت ولی
پلک تو ساحل شد و من را ز چشمانت گرفت
حسن سهرابی
sohrabipoem
در این فریاد و شیدایی
هوایم پر ز تزویر است
کنون باز آی تو ای جانا
که قلبم گیر زنجیر است
حسن سهرابی
گاهی می شود صدای سکوت را از فرسنگها دورتر شنید.
در میان انبوه فریادهای
بیشمار زبانهای بی بند و بار.
حسن سهرابی
عشق همان هندسهٔ ساده هستی است که در ضرب زمان گم شده است.
کاش اُستاد تفریق کند از دل ما غصه و غم را
حسن سهرابی
ایمان دارم
به تب و درد و مداوای تو ایمان دارم
به نفس های مسیحای تو ایمان دارم
گرچه از دشنه مژگان تو خون می ریزد
من به رخسار فریبای تو ایمان دارم
به جنون میکشی ام عاقبت کار ولی
به صفای دل لیلای تو ایمان دارم
پرتو مهری و...
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
ماه و دلبرم نامد، شمس و دلبری آمد،
شام و روز و یک صحرا، این دو سر نمی جمعد
((مهدی فصیحی رامندی))
ماه رقصید و خورشید غزلخوانی کرد
ابر آغوش تورا محفل بارانی کرد
چرخه چشم تو پیدایش هر تغییر است
باغ را باید از احساس چراغانی کرد
خواست تا ذوق خودش را بنویسد با شعر
جان ناقابل خود را به تو ارزانی کرد
عشق تا مرز جنون قلب زلیخا را برد...
دانی که مرا طاقت بسیار نمانده است
در چهره من گریهٔ به اجبار نمانده است
اندر پس آن چهرهٔ غمبار
در حافظه ام چهرهٔ آن یار نمانده است