متن شاعر حسن سهرابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر حسن سهرابی
دشنه،،،،،،
من بجز مرگ کسی را به جهانم به تماشا
نَبَرَم،
بعد از آن روز که تو:
بهر عشقی به خطا،
دشنه بر این جگر خون شده قلب جهان
من زدی.
شاعر: حسن سهرابی
.
به راستی که دُنیا ماتَمکده ای بیش نیست
برای کسی که عاشقانه اش به بهایی اَندَک
زندگی اش را به حراج بگذارد.
سروده های: حسن سهرابی
Instagram.com/sohrabipoem
Sohrabipoem.blogfa.com
@sohrabipoem
آتش لبخند
از آتش آن لبخند،سوخته است پرو بالم
در حلقه آن گیسو،تسلیم و گرفتارم...
برخیز تو ای ((حاله))غمگین وملولم من
جز روی رُخ یارم،من دل به که بسپارم....
حسن سهرابی
چه فاصله ای است لایتناهی میان......
خواستن و نرسیدن......عشق و نفرت.......
مرگ و شهوت.
وچقدر به هم نزدیکند....نرسیدن وخواستن.........
نفرت و عشق.......
شهوت و مرگ.
و ما متحیر مانده ایم میان فاصله ها و
فرسنگ ها......دورها و نزدیک ها و.......
رنگ ها و زجر ها....
و سکوتی مبهم و مرموز...
توبه کن
هر چه کوشیدم که از خاطر برم من
یاد تو
سینه ام فریاد زد
این کارِ من نیست توبه کن.
شاعر:حسن سهرابی
افسوس
افسوس به هر کس که وفا کردم و
دل دادم و از عشق برایش
سرودم غزلها.
از این دفتر دلها
بجز بی مهری و دلسردی و انکار
ندیدم که ندیدم.
شاعر:حسن سهرابی
منجی
ز جا برخیز آتش را به پا کن
در این محنت سرا غوغا به پا کن
اگر خواهی شوی منجی به دوران
از این ظلمت سرا دل را رها کن
شاعر: حسن سهرابی
شک
مشکوکم من از سایهٔ تزویر
در این عالم دلگیر، که در آن شده تکثیر
همه خانهٔ تزویر.
مشکوکم از اِحساس ، از این چرخهٔ اِخلاص
در این بُرهه حساس.
من به این باد که بُرد حرف مَرا به نزدِ صیّاد
در این ظلمت و بیداد ، که گرفته است...
معجزه
حسن سهرابی
معجزه تا که از جانب
معشوق نباشد
نیرزد به پشیزی،
چو تو در میانه باشی
به طواف رفتن امّا
کعبه و خدا نخاهد.
حسن سهرابی
راز خلقت
شاید صدای تو رازِ خلقت است
در بیکرانه هستی
ومن قطره ای بی پناه
ایستاده مقابل عظمت اقیانوس چشمانت
حسن سهرابی
Instagram.com/sohrabipoem
نخواهیم گذشت
حسن سهرابی
از ساقی این سَرا نخواهیم گذشت
از بازی حیله ها نخواهیم گذشت
از هر چه که بگذریم تا آخر عمر
از بانی این بلا نخواهیم گذشت
اسیر
حسن سهرابی
با آنهمه عشق اَسیرم کردی
از بازی زندگی تو سیرم کردی
با آنهمه دلدادگی و شیدایی
در دور جوانی ام تو پیرم کردی
قطره آب
قطره آبی کوچک و بی ارزشم در آسمانها من
ولی
در زمینم،
قطره آبی ناگهان سیلی خروشان می شود
بوسه باران
دِلبرا
دیوانه و معشوقه ای اَندر قفس
داری ولی،
بی محابا ، بوسه بر
لبهای بی اِحساسِ باران می زنی.
خواب انقلاب
من به چشمانِ بیقرارِ مهتاب می نگرم
من به زمان انفجارِ این خواب می نگرم
در آغوشِ بیقرارِ این طناب دار
من به زمانِ خواب انقلاب می نگرم
الهام نادر
آن الهام نادری که چنان وحی به من شد زِ
پسِ سبزه چشمان چو ماهت.
به زمانی که به بیعت نشستم، و به زحمت گذشتم
من از آن بودن بی تو.
به خدا کشت مرا:
غم آن بوسه که پاییز نچیدم زلبت،
و چه دل تنگ شده است....
((زیبای نا پیدای من))
ما ترک جان چو کردیم
در این دیار یاران
از این همه هیاهو
جز رنج دل ندیدیم
ریاکار
آن یار که می گفت که دیوانه ما بود
مجنون و گرفتار و در بند جفا بود
بیهوده ببستم دلم را به وفایش
ابلیسه ریاکار و فرزند خطا بود
@sohrabipoem سهرابی
چه کنم
چه کنم تو را که دیوانه ای
ز بهر می عاشق میخانه ای
دل زتو من هیچ نَبُرَم ای رفیق
گر چه تو خود رفیق هر خانه ای
نَجوای تو را دوش شنیدم دنیا
آن راز بزرگ که گفته ای با دریا
دردا که چه غمگین و غضبناک شدی
از این همه بی مهری و بد گوهری انسانها
به چشمانت خواهم آموخت،که....
زندگی پیمایشی است آرام و فرسایشی
است مداوم تا. مرگ
@sohrabipoem