شعر مذهبی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر مذهبی
👌نوحه حرکت کاروان اسراء
پس ازشهادت امام حسین(ع)
ای ساربان آهسته تر،اینجا بجا مانده گُلم
لختی برو آهسته تر،اینجا جدا مانده دلم
من چون رَوَم ای ساربان بی همرهم باکاروان
جانی نمانده در تنم دیگر نماند از من توان
دیگر چگونه من رَوُم شام بلا را بنگرم
طشت طلا روسوی...
👌نوحه حرکت کاروان اسراء
پس ازشهادت امام حسین(ع)
ای سابان آهسته تر،اینجا بجا مانده گُلم
لختی برو آهسته تر،اینجا جدا مانده دِلم
من چون رَوَم ای ساربان بی همرهم باکاروان
جانی نمانده در تنم دیگر نماند از من توان
دیگر چگونه من رَوُم شام بلا را بنگرم
طشت طلا روسوی...
علمداری چو تو هرگز ندیدم
وفاداری چو تو دیگر نبینم
تویی بابَ الحَوائِج یا اَبَاالفضل
امیدم هست باشی تو شفیعم
شعراز:حسین صالحی
👌متن نوحه شهادت حضرت فاطمه زهرا(س)
یا فاطمه ما آمدیم بهرِعزایت
قبری نداری تابیائیم درسرایت
باآه وزاری، اَندرعزاییم
ماسینه زن ها،اندر نواییم
یافاطمه توپاره ی جانِ پیمبر
گشتی شهید،بهرِولایت، بهرِحیدر
ماچون حسینت، صاحب عزائیم
ماچون حسن جان،اندرنوائیم
وقتی که دیدی بسته شد دستانِ مولا
کردی دفاع ازشوهرت درپیشِ اعدا
زخمی...
شعری درباره اهل بیت
محمد سَروَر دنیا و عقبی
علی باشد امام و نورِ عظمی
حسین و مجتبی آقای جنت
شفاعت را کُند اِتمام زهرا
شعراز:حسین صالحی
الهی قسمتِ من کربلا کن
انیسِ قبرِ من، مولا رضا کن
به محشرچون شوم بی یار و بی کس
شفیعِ ما،علی شیرِخدا کن
شعراز:حسین صالحی
👌شعرسلام برحسین
سلامی برحسین و یاورانش
علی اکبر و آن خواهرانش
سلامی برعلیِ اصغرِاو
برعباس آن علمدارِسپاهش
شعراز:حسین صالحی
ترسیده بودم چون نفس ها به شمار افتاد
یک لحظه شد آن اتفاق ناگوار افتاد
کوبید در بین شلوغی با لگد بر درب
شعله کشید آتش و در روی نگار افتاد
شاعر: علیرضاسکاکی
او گفته بود از قبل تنها می کشیمش
در جنگ یا با شور و غوغا می کشیمش
باید توافق نامه امضا می شد آن روز
گفتند یا بیعت کند یا می کشیمش
شاعر: علیرضاسکاکی
ذولجناح
اسبی رسید و شیهه بکوی حرم کشید
گرد و غبار و واهمه روی حرم کشید
چشمان کودکان که پر از آه و ناله بود
شطی ز اشک دیده بسوی حرم کشید
خون می چکید از بدن پر شراره اش
فریاد بی امان ز عدوی حرم کشید
جامی ز خط...
آهو برِّه
دلی را می برد چشم سیاهی
گل نورسته ای رخساره ماهی
نشانده پرتو گلبرگ خورشید
به روی کاکلی تاج و کلاهی
به عطر سیب سرخ نازنینی
شمیمی می فشاند گاه گاهی
درون غنچه ی لبهای خشکش
نمانده ناله در سودای آهی
در آنسوتر کنار خیمه گاهش
نشسته در...
جوهر باران
بیهوده نیست اینهمه دیوانه ات شدن
آتش به جان و واله و پروانه ات شدن
عالم اسیر تاب و تب شرح آرزوست
از بامداد غمزه ی جانانه ات شدن
ای پادشاه تشنه لبان خود چه کرده ای
با عاشقان ساحت مستانه ات شدن
وز عطر و بوی شربت...
من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری
هر شب ازشدت درد کمرت بیداری
استراحت کن عزیزم ،به خدا میدانم
خسته ای، بی رمقی، سوخته ای ،بیماری
جان من سعی نکن با کمر تا شده ات
محض آرامش من بستر خود برداری
سرفه هایت به خدا قاتل جانم شده است
بس...