شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
[حلبچه]
اکنون من،
نمی دانم، یا تنها چیزی که می دانم همین است که
نیمی از من همراه شما غرق شد و
نیمه ی دیگرم
در گوری دسته جمعی دفن...
دیگر چیزی برایم باقی نمانده
جز یک عدم و نیستی ابدی و
حسرتی پر از تنهایی و
عکسی سیاه و...
اکنون ناله های من هم،
از گلو بر می خیزد،
همچون ناله های حلبچه، میان گریه های مادرم
مانند شیون زخم های خونین، بر پیکر پدرم...
-نامق هورامی
-برگردان شعر: زانا کوردستانی
امشب به خوابم بیا
ابری، در میان دیده گانم ست
که فقط و فقط
بر روی شانه های تو می بارد...
-نامق هورامی
-برگردان شعر: زانا کوردستانی
آه، چه خوشبختی بزرگی ست،
بی آنکه خود، بفهمی
عزیز قلب کسی باشی...
-نامق هورامی
-برگردان شعر: زانا کوردستانی
عشق،
تپیدن قلبی ست از دوردست،
که ناخودآگاه،
برای قلبت آواز سر می دهد...
نامق هورامی
برگردان شعر: زانا کوردستانی
اگر در زمان پژمردنم، در کنارم باشی
به ساحل آرامش می رسانی ام،
نشان به آن نشان،
دریای خاکستری غزل و
طبیعت رنگین عشق و
موی خیس از بارانم را خواهی دید،
بعد چگونه سبز شدنم را در می یابی...
نامق هورامی
برگردان شعر: زانا کوردستانی
برای من،
برف همراه با شعر می بارد!
شعری ست برف،
که گیسوی زنان را نمی لرزاند...
نامق هورامی
برگردان شعر: زانا کوردستانی
ارجمندند آنانکه
وقتی، حال و هوایت بد است،
تمام فکر و ذکرشان این می شود، که
حال بدت را خوب کنند.
نامق هورامی
برگردان شعر: زانا کوردستانی
صیقل می زند
زنگار غم را
خیال آمدنت
بادصبا
تروریست ها هم،،،
از کشتن دست برداشتند.
تو-اما؛
با دوریت
داری می کشی ام!!
زانا کوردستانی
آرمیده به میان تنهایی پر وهم
تو با حضورت چه پنهانی؟!
آه آمدنت،
چه لهجه ی غریبی دارد…
زانا کوردستانی
اندیشه ام،،،
پر است از روزنه هایی که؛
سهم اندک ام هستند،
از تمامِ روشنایی!
زانا کوردستانی