متن عزیزحسینی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عزیزحسینی
به گل
به سوی گل بیندازم نگاهی
که از شادی های تو می خندد
باغ و بوستان در آغوش عشق
رقص می کنند و برافروخته می شوند
به سوی گل پرتاب می کنم دلی
که از پاکی و زیبایی تو می تپد
رنگارنگی تو همه را فریب می دهد
جان...
نامه سوم
گرفتاری تو،
آبگیرم خود را از زیر پایین هایی که
نهان شده در روحم، باز می کند.
دوری تو
آن بی معنایی است که دلم را
به سوی یک وجود بی جهت می کشاند.
آیا زندگی بی تو همچنان ارزشی دارد؟
آیا همه چیز چنان خالی و بی...
نامه دوم
با دردی که از دوری تو در سینه ام می سوزد،
قدم های خسته ام را همچنان جلو می برم.
هر شب زیر آسمان تاریک،
صدای ناله هایم به دستان باد می سپارم و
خسته شده از تنهایی، به خاموشی شب می گویم:
آیا عشق هنوز در این...
نامه اول
بی نامِ عزیزم،
از آغازِ دستانِ بی نامت،
بر بیابانِ عمرم سرگشته شدم
شب ها تنها،
در خاموشیِ یک همایشِ غم غرق می شوم
تازه ست این راهِ پایان، بلبلِ عاشقی از دست رفته
صدایِ ناله ها و آهنگِ درد،
همراهِ من در سرزمینِ حیرت است
من را...
در باغ گل نرگس و سوسن خوش بو
در این دلم آتش عشقت افروز بو
در شب هجر تو پروانه ای می شوم
جانم را در پی تو افروز بو
در چشمانت رازهایی پنهان است
دلم در حال شکفتن راز بو
با لبخندت به دلم زندگی می دهی
عشق تو...
عمریست در واپسین ،انزوای تاریک پنجره نشسته ام
که شاید روزی تو باز آیی .
عابران خسته ی شب نشین ،آن لحضه را که تو بر من پا میگذاری به تصویر می کشانند
آن لحضه که ابرهای مه آلود ،از آواز سکوت پر است
و من برای گریستن خویش
آن...
تکه ایی از رمان آملیا
ما گفتن حرف حق را دوست داریم ،
اما از شنیدن حرف حق
نسبت به خودمان به شدت بیزاریم .
عزیز حسینی
عزیز حسینی
و تو امشب در میان زوزه های نالان گرگ به رَجعت می اندیشی ،
و من دیگر نیستم که بخواهم ،
مرا در جُستجوی خویش بازگردانی .
عزیزحسینی
در سینه ام نگاهی از غم پر است
زندگی بی تو به تاریکی می کشد
بی تو، دلم یک صحرای خالیست
در غروب هر روز، تنها رنگم رنگ غم است
چشمانم به خاکستری درآمده است
پر از اشک و ناله های بی خبر از خنده
تو رفتی و باقی ماندم...
زندگینامه عزیزحسینی
عزیزحسینی ، نویسنده وشاعر جوان افغانستانی است .او در ۲۳ مرداد ۱۳۸۱ در ولایت دایکندی در شهر لرگر در افغانستان متولد شد.
عزیزحسینی به دلیل افکار و نو اندیشی و مهربانی بی حد و مرزش با مردم و کودکان ،در بین اقوام و مردم شهری که در آن...
به تو می آید
تو ماهی ، آسمان نه ، که خدا به تو می آید
در این سر زمین عجایب ، وفا به تو می آید
تو مهربانی ، در کلام شرم و حیا داری
اما ، وقتی میخندی ، زیبا به تو می آید
بانوی غزل هستی ،...
در رخت خاموشی غم فروغ وجود
غصه ها نثار عشق، سوزان همه وجود
روزگار بی چابک در گردابی گرفتار
مانده ام در پیغمبرش، بی رحم کرد وجود
مرگ زورد رس، آتشی در دل افکند
پرواز زندگی ما، به پایان برد وجود
آن شبی که خاطرهٔ تلخ راهم پر کرد
از...
گرفتار دلتنگی و دوریم
در آغوش تنهایی گم شده ام
باد سرد دلتنگی در حال وزیدن است
آیا بهانه ای برای بازگشت وجود دارد؟
دوری بین ما دیواری سنگین است
آرزوهایمان را به هم پیوندید
آیا می توانیم در دستان هم بمانیم؟
یا هر یک به سوی جهان خود بپریم؟...
رمانم بگو
در سایه های پرده های تاریک شب، نگاهم به او معلق شد.
خیره شدم در این غریبه ای که از هیچ کجا آمده بود.
مانند یک قطره نور در اقیانوسی از گمراهی، در قلبم نقش برداشت.
احساسی عجیب و غریب، همزمان ترس و شور بر احساسم غلبه کرد....
نامت تا بر زبان با من است
سودای تو دیگر نام من است
ز سودایت زخمی ز بالان خورد
غم نباشد گوهر غمی چون تو من است
گفتی گر روزی نباشم فراموشت شوم
از من بر نیاید نام تو بر سینه کفن است
تار های نفسم با غم تو درگیر...
زیر تار گیسوی تو دنیا بمیرد
گُنه ز جانب من دنیا بمیرد
بر مرکب عشق تو گشته ام قو
بخند که قوی تنها زیبا بمیرد
هر شب به هوای تو گرفتارم
هرکه مجنون شما گشته ها بمیرد
بر دیده ی تو دائم شدن شاعر
با تو سعدی حافظ مولانا بمیرد...
نمی دانم چه روز از هفته ،ماه و سال است که این نوشته را میخوانی ، بخوان و بدان زندگی بدون تو سرما خورده است .
امروز شنبه ۱۸ ادیبهشت سال ۱۴۰۲هست که بنام عشق مینویسم
به نام کسی که با خیالت کفش های عشق را به پا کرد و...
سکوت چون دم نوش نعنا مدتهاست دگر در من دم کشیده ست
مدت هاست که سکوت مرا در انحنای تو به خود وا داشته
در گذر ایام
وقتی نیستی
چیزی به نام تو ،در من می گرید
در این منزلگه تو کیستی...؟!
که چنین و چنان مرا به سکوت وا...
اینجا با منی ،اینجا می گرید
آنجا با منی ، آنجا می گرید
هر آنجا بامنی ،هر آنجا می گرید
اینجا در انزوای تاریک تو
ابر در آسمان
ستاره در ماه
شب در شب می گرید
بگو ای دوست
بگو کیستی ...؟!
که در منزلگه من
درد و فغان ز...
احساس میکنم طعم تازه یی
از میوه های نارس تو
در باغ وجودم
جوانه کرده
و من در اینجا سخت گله مندم
می خواهم بروم
،اما کجا؟
چند فرسخ دور تر از اینجا.
نمیدانم فقط میخواهم بروم
تا گلی را به باغبان هدیه کنم.
اما کدام باغبان، نمیدانم،
شاید خل...
عسل می خواهم چیزی را به توبگویم
من نه تاجیکم، نه پشتون
من نه هزاره، نه زی ترکم
من نه ازبک، نه بلوچم
من نه ایماق سترگم
من یک انسان دوستم .
یک شب کنار پنجره
روی بام آسمان، با ماه به درد دل نشستم
همین گونه مات و مبهوت...