متن علی معصومی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات علی معصومی
ببار ای ابر رحمت
مرا بگذار تا دلواپس احوال خود باشم
اسیر سایه روشن هایی از تمثال خود باشم
دلم خالیترین پس کوچه لبریز حیرانی است
غروب هر خیابانی که مالامال خود باشم
نمی فهمد کسی غیر از تو راز قصه ی ما را
تو هم بگذار تا اینکه خودم...
برویم ۲
بشتابید از این بادیه کم کم برویم
آب نوشیده و با چشمه زمزم برویم
منزلی را که خدا قسمت ما کرد کجاست
به سر جاده این قصد مسلّم برویم
ما که تا کعبه ی میقات به پا آمده ایم
به سر عشق از این راه مجسم برویم
قبله...
حسین ع
بسته به زنجیر بلایم حسین
ای نفس آل عبایم حسین
خاک رهت مهر نمازم شده
نام تو سرخط دعایم حسین
گوشه چشمی، نظری، حکمتی
ای همه چون و چرایم حسین
خانه تو ساحت مردانگیست
آینه لطف و عطایم حسین
ماه محرم شد و ایام غم
خونجگر بزم عزایم...
من و روایت غم؟
نوای ساز جرس می رسد به گوش دلم
هرای راز و نفس می کشد سروش دلم
اگرچه دست تو همراه شانه هایم نیست
صدای جاز تو پس می دهد به دوش دلم
کشیده بال و پرم را ندیدن رخ دوست
بلای فاز قفس می نهد به...
آهنگ چه داری؟
آهنگ چه داری که به هر سو نگرانی
چون ابر به پروازی و چون آب روانی ؟
با باد سراسیمه به کوه و در و دشتی
چون موج به دریای کران تا به کرانی
اینجا همه در بند تماشای سرابند!
آشفته ی مهری و پریشان خزانی
دلواپس...
با سبکباران
جان هرکه دوست داری یکدل و یکرنگ باش
عشق را باور نداری، لااقل دلتنگ باش
دوستی جانمایه های مهربانی های ماست
در ترازوی محبت وزنه ای همسنگ باش
همسفر بودن بهای فرصت ناچیز ماست
عابر آزاده ای در پای هر فرسنگ باش
با سبکباران ساحل ها خرامان شو...
گل زیبای نگاهت (موشح)
بگذار قدم بر در کاشانه ی ما تا
روشن کنی از ماه شبت خانه ی ما تا
در پرتو سیمای تو هر لحظه ببینیم
ریزد سر زلفت به سر شانه ی ما تا
ما خود گره از طره ی زلفت بگشائیم
یارا ! تو گره از...
می روم۲
جز کنارت از میان هر نهادی می روم
با بهار از اول برج جمادی می روم
بسکه از جمع عزیزان دور ماندم عاقبت
در مسیر کوره راهی انفرادی می روم
آمدم ارام ارام از کویر درد و آه
مثل کاهی روی دوش گردبادی می روم
کرچه کالای جهان...
با ماه چکادت
بگذار خودم باشم و دل باشد و یادت
یک حنجره یک زمزمه با چهره شادت
بگذار که در پیچ و خم کوچه بچرخد
یک خاطره یک رایحه یک ذره به بادت
بگذار نصیبم شود ای صبح سعادت
یک پنحره یک آینه از اصل و نهادت
بگذار ببینم...
خاطره ها
روزی به پیش آینه سنگم زدند خاطره ها
نیش و کنایه، تیر و تفنگم زدند خاطره ها
از سمت قاب عکس سرخ و قشنگ شرابیم
زخم زبان به زردی رنگم زدند خاطره ها
مثل خزانکه برگ خشک و نزار و تکیده را
دائم به باد مغلطه انگم زدند...
تو شهر آشوب می فهمی؟
زبان عاشقم وابسته ی نام تو خواهد بود
لبان تشنه ام در نشئه ی جام تو خواهد بود
تمام کوچه های شهرک بابونه می دانند
زمانم چکه چکه نذر پیغام تو خواهد بود
همان روزیکه جلد دانه و دامت شدم گفتم
گمانم این کبوتر ساکن...
عید غدیر
می وزد عطر خوش از برکه آرام غدیر
می دهد هر نفسی مژده ی هنگام غدیر
موج این برکه زیبای پر از پرتو عشق
شده لبریز ترین گوهر خوش نام غدیر
این شراب ازلی جرعه مستانگی است
تا شود نوش دل از ساغر اکرام غدیر
باید این مرحله...
گذاشتی؟!
سر به سرم گذاشتی و جاگذاشتی
هر بار روی زخم دلم پاگذاشتی
از بسکه غمزه های نگاهت قیامتست
یک شهر را به آتش سودا گذاشتی
با آن که با خیال خودم خو گرفته ام
آیا به حال خویشتنم واگذاشتی؟
پنداشتم به داد دلم میرسی ولی
هر روز را به...
فریاد
برای هر سکوتی قاتلی با نام فریاد است
جهان جامانده دیرینه های جمع اضداد است
در آرامش نمی ماند عبور گله آهوها
شکار لحظه گاهی آشنای تیر صیاد است
اگرچه خون مظلومان عالم ساده می ریزد
عدالت کاخ برجا مانده ی اقلیم بیداد است
مگیر از شب سکوت آشنای...
معدنکاری
به سنگ خاره می جوید نشانی های معدن را
مگر یابد کلید قفل ناپیدای معدن را
چکش در دست و بار سنگ روی شانه ها دارد
خدا یاری کند دست و دل جویای معدن را
به خاک آلوده ای از عرصه کار و تلاشی که
گشوده روی صنعت جاده...
مرثیه آرزو
ای عشقِ بی بهانه به کارم نیامدی
حتی به خاطری که ندارم نیامدی
حالا که از هوای تو و برکت جنون
آواره ای به شهر و دیارم نیامدی
گفتیکه میرسی سر قولیکه داده ای
دیدی به درد و غصه دچارم نیامدی
با روزگار خسته و دلتنگی و قفس...
من توو من
نجابت هیچگاهی دست تر دامن نمی افتد
فرشته خوی هرگز چنگ اهریمن نمی افتد
تفاوت ها میان هر مطلا با طلا باشد
که آتش در میان جان هر خرمن نمی افتد
تو گوهر باش و در عقد ثریا پرتو افشان شو
غباری روی رخسار گلت از من...
برای آنکه بدانی
کسی که داده به تو ابروان زیبا را
کشیده گوشه چشمت غروب دریا را
در استوای تن و انحنای لب هایت
فشانده عطرخوش طره چلیپا را
به دشنه های پر از التهاب مژگانت
فزوده ناز تب آلوده و فریبا را
میان اینهمه آدم فقط به وامق داد...
سبکتر از پر مرغان
تو مثل شهد شرابیکه تلخ و شیرینی
پر از بهانه شوقی تو درد و تسکینی
زلال چشمه نوشی دوای بی تابی
خلوص شربت خوابی عیار مرفینی
پگاه صبح سپیدی نوید فردایی
شب و ستاره و نوری حضور پروینی
مرور خاطره های نهفته در ذهنی
نگاه نرگس...
مسیر خوش ایده آل ها
تنگ است وقت ماندنمان در مجال ها
لنگ است پای هرچه کُمیت از کمال ها
تحلیل فصل سرد زمستان نمی کنیم
ننگ است اگر سیاهی روی زغال ها!
مهلت نداده اند به عمریکه سالهاست
منگ است بین مشغله ای از جدال ها
تا سرنوشت در...
چند رباعی ۳
◇۱۳
سرگرم که ای، دلبری از یادت رفت؟
یا سرخوشی سرسری، از یادت رفت
این شاخه پژمرده، دلی حیران است
گفتیکه خودت میخری، از یادت رفت؟
♤♤♤
◇۱۴
زیبای پر از ترانه، در بند که ای؟
لبریز بهانه و شکرخند که ای؟
ای کوه پر از شراره...
جام تجلی
خراب و عاشق و دیوانه حسینم من
مرید مکتب سلطان عالمینم من
مرا به مشهد دلدلدگی خبر دادند
کبوتر حرم شمس مشرقینم من
طلوع صبح قشنگی گرفته جانم را
غبار صحن دلآرای کاظمینم من
به شوق جام تجلی همیشه سرمستم
خمار باده ی صهبای نشئتینم من
به یاد...