متن مراد مراغه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مراد مراغه
شیرین منی، نیستی ز دل خون گشته ام
سالهاست خاموش به لقا ات دلبسته ام
خود رانده ای مرا به سِتم دلم بد کرده ای
تا تو جُنبی نازنینم ز دنیایت پَر بسته ام
یاد داری آن عهد بسته را خود رد کرده ای
چون ز فرهادم، به تُندی کوه...
مست مستیم، شب نشینی جمع مستان می رویم
باده خورده دل ستانیم، می به دستان می رویم
شب شبی تک، بی خیالیم جمع دوستان درگه ایم
غم به دهر نیست ما، چون جمع یاران می رویم
همه را شب به چشم، گاه خواب برد
من و یارم به اشکِ چشم سِیلاب برد
مهر شب را شب نوازان بیدار آگهند
دل ز سیاهی، رخ یار چو مهتاب برد
نازنین مه اختر و گُل پیکر من
لیلای منی یارا، قلبِ لَشکر من
مهری تو دیده دل پر شررم را
جانان منی، امیرُ و سَرلشکر من
راوی تویی عارف دل بی خبرم را
هم شُورِ منی رای و نظرُ فکر من
آهوی چابک گریزا صحرای دلم را
شیرین عسلی ناز...
ای خاک غافل مشو از یار من
نهاندی درون خفته دلدار من
همه دنیای من بفدای حی او
نشد مهرش به دل خونبار من
کاش آغوش خاک، دل من بود
به اشک خون زِ دل غمبار من
گوهر جانَم خفته در بر توست
قعود به مدفن، دلِ اشکبار من
سرد...
نازنینم جرعه ای عشق مرا نوشم ده
وز این افسرده حالی مرا فراموشم ده
ما اسیر دیار دلنوازان همچنان همرهیم
یارا صوفی پاکبازم خرقه و پاپوشم ده
ابر بارانم، اشک اشکم حکایت می کنم
این زمانه عمر، گریان شکایت می کنم
اشک ما ریخت، چو خون به دلم رفت
عصیانِ سیل غم زِنهار، هدایت می کنم
این دل اسیر، دل دریایی تو دلدار
جویای توام نازنین ورطه غرقاب
ساحل نداری جانم اقیانوس عشقی
کشتی به طوفانم، یارا مرا دریاب
آن دل که نازنینی دل به جویایی توست
به شور شرر هر نکته به شیدایی توست
آن بلبل مست که هر دم به دامت اسیر
مشتاق به شکار به قوش صحرایی توست
جانان من، شیرین گل زیبای من
خواب و بیدار تو، یار طناز من
سامان من، خواب به رویای من
زیبای من، دل را چنگ و آواز من
ای دلربا دلکش مرا، سودای من
غم غربت مهجوریم لیلای من
کی کجایی؟ افتاده ام غمخوار من
بی خبر از حال زار من، لیلای من
شهد ناب، نوشین گل شیدای من
نوشدارو مرحم دردم، لیلای من
گل به چهره، نازنین رعنای من
گل ستانم از برایت لیلای من
دشت را...
در کوی عشق بازان، ما را گذر نباشد
این یار بی وفا را، طعنه حذر نباشد
پروانه ام پری را، سوزان ستم نباشد
فرجام عاشقی را شیرین چو غم نباشد
نازنینم سرخوشم به لبخندی مرا شادابی بده
مُفلس مهرم یارا بوسه ای به شب مهتابی بده
من ثنا گوی توام گوشه چشمی، این راعی مرا
مهربانم سلطان قلبُ جانمی اذن شرفیابی بده
کاش می شد فهم تو، دِل مرا افکار بود
با همه بود نَبودم عاشق و غمخوار بود
صوفی چای جمع آن عشقبازان بی خیال
چِشم دل محبوب را، بر ضمیرم پندار بود
آن دل ز آستانم می رود، می ستانم می رود
می رود او می رود، چو روح ز جانم می رود
آن طیر پرواز رفته سوی زمینش جای نیست
غم در دل و پاییزی ام، زنهار بهارانم می رود
رفته ام از یادها، هان دل فراموشم مکن
این چراغ، جمعه شبها خاموشم مکن
ما که رفتیم نازنینا مانده اش عمر تو
نیستی با اشک خود غم به آغوشم مکن
نازنینم ای مهربان جویای من
ماهی تنگم شوق دریای من
شوق دیدار تو برده جانان من
کی کنی آزاد آرزو رویای من
مهدی ام ای پانزده آبانیم
تند و تیزی چو یوز ایرانیم
شادیم به غمها در بسته ام
برومندی به سن نوجوانیم
به عیش عالمی مستم مأوا نخواهم
ز دنیا جز دو گل رعنا نخواهم
چو بینم مهدی و ماهان کنارم
بچرخم چرخ گردون بلوا نخواهم
به تیر دیده ات ما را نسوزان
به آهی بسته ای ما را نرنجان
مرادت کشته ای یارا حیا کن
رهایم کرده ای در بند و زندان
شهی یا که امیری آخرش هیچ
به خواب گوری آخرش هیچ
به خاک عزلت افتی محبس گور
تو قُوت مار و موری آخرش هیچ
ده دله
نازنینا شور تو شد، مرا دِل وَلولهِ ام
بی خبر ز جور روزگار، یار ده دِله ام
دل بدو دادم دریغ، دارم من گله ای
او بخندید و شادان کرد هِلهله ام
این سِتم بد دین و ناکس مَن نکرد
غم بدان دارم دشنه ای زد کِشاله ام...
ده دله
دِلا، دِل دَر دِل، دِلبسته دِل دَریایی دِلدار
دانی دِلا، دَرد دوری، دِل دِلخسته دیدار