پر کن پیاله را کاین آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی برد! این جامها که در پی هم میشود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش
من دلم پیش کسی نیست خیالت راحت منم و یک دل دیوانه ی خاطرخواهت
دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار.........
مگو شرط دوام دوستی دوری ست، باور کن همین یک اشتباه از آشنا، بیگانه می سازد...
جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
دلم بهانه ی تو را دارد تو می دانی بهانه چیست؟! بهانه همان است که شب ها خواب از چشم من می دزدد...
هد نکند گنه، که قهاری تو ما غرق گناهیم، که غفاری تو او قهارت خواند و ما غفارت آیا به کدام نام، خوش داری تو؟
بغیرِ عشق آوازِ دهل بود ، هر آوازی که در عالَم شنیدم ...
در فال غریبانه ى خود گشتم و دیدم جز خط سیاهى ته فنجان خبرى نیست...
در درون هر انسانی یک هنرمند نهفته وجود دارد
مٖرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو بلبلم هوس نالههای زار آید
تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان من تا چو خیال گشتهام ای قمر چو جان من از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو زود روان روان شود در پی تو روان من .
هرشب که میخواهم بخوابم میگویم صبح که آمدی با شاخهای گل سرخ وانمود میکنم هیچ دل تنگ نبودهام.. صبح که بیدار میشوم میگویم شب، با چمدانی بزرگ میآید و دیگر نمیرود.
به تو فکر می کنم مثل آسمان به ستاره وُ ستاره به شب به تو فکر می کنم مثل نقطه به خط مثل حروف الفباء به عین مثل حروف الفباء به شین مثل حروف الفباء به قاف
ای عشقِ تو عین عالم حیرانی سرمایهٔ سودای تو سرگردانی حال منِ دلسوخته تا کی پرسی چون میدانم که بِه ز من میدانی . . .
به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم میگذرد...
عاشقان از لب خوبان می مستانه زدند بنظر زلف دلاویز بتان شانه زدند هرکه مجنون توشد ازهمه قیدی وارست عاقلان راه نبردند به افسانه زدند...
ای تن گرفته پای دل وی دل گرفته دامنت دامن ز دل اندر مکش تا تن رسد بر بام دل ...
من دلم پیش کسی نیست خیالت راحت منم و یک دل دیوانه ی خاطرخواهت . . .
تو گفتی:« من به غیر از دیگرانم چُنینم در وفاداری، چنانم » تو غیر از دیگران بودی که امروز نه میدانی، نه میپرسی نشانم!
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود
ترسم به نامِ بوسه غارت کنم لبت را با عذرِ بی قراری ! این بهترین بهانه ...
سودای تو را بهانه ای بس باشد مستان....تو را ترانه ای بس باشد!
خسته دل داند بهای ناله را شمع داند ٬ قدر داغ لاله را هر دلی از سوز ما، آگاه نیست غیر را در خلوت ما، راه نیست حال بلبل، از دل دیوانه پرس قصّه ی دیوانه، از دیوانه پرس