متن پروانه وار

مرا دعوت کن به پرسه‌ای‌ عاشقانه
در کوچه‌های بی‌قراری

کمی مرا قدم بزن...
که در اوج احساس پروانه‌ای خود
گرمی دستان تو را می‌طلبم.

تو مرا شمع وجودی
همراه دلم باش
که سخت مبتلای تو اَم

من، با شعورِ عاشقی، هر روز، عادت کرده‌ام
برپا کنم بزمِ صفا، در پیشگاهِ دلبرم

او پادشاهِ دل شود؛ من چون ندیمی باوفا
پروانه‌وار و، پُرتپش، گردِ حریمِ سرورم

صد جام گیرم، از لبش؛ با بوسه‌های عاطفه
بهکام و رویایی شود، احساسِ پُرشور و، شرم

دلم پروانه وار
با طلوعِ خورشید
می گردد به دور خیالت
و با نوازشِ نسیمِ صبحگاهی
در آسمانِ وجودم
به رقص در می آیند
گلهای آرزو

آنکه در صاعقه ی عشقِ تو افروخت، منم
حرفِ دلدادگی از شعرِ تـو آموخت، منـم

آنکه پـروانـه صفت، در دلِ آتشکـده ات
چشمِ خود را به نگاهِ تو فقط دوخت منم

احتمالاً
در آن دوران
کسی شبیه تو نبود
که ژول ورن
دور دنیا در هشتادروز را نوشت
وگرنه
مانند من
روزانه
بی‌اختیار، پروانه‌وار، چندین بار
دور سرت می‌گردید...