متن بی وفایی معشوق

من شنیدم این سخن را از همان لب های تو:
آمدم یارم شَوی
امید و همراهم شوی
من که جانم را فدایت میکنم تا وصله ای از من شوی
تو فقط لب تر کن جانان که هم جانم شوی
حال کجایی تا که بینی بعدتو بی جان بی جان مانده‌ام؟

آدمی تا بار مردم را در اینجا برنداشت
کاسه‌ای از آب کوثر هم در آنجا برنداشت

اهل دل کو تا که دریا جای صحرا پس دهد
هیچکس مصراع سرگردان من را برنداشت

مو و دندان ریخت، تن فرسود، قامت شد کمان
قلب بی‌صاحب سر از آمال دنیا برنداشت

بارها این...

ای بی خبر از حال منِ مست کجایی...


من یاد تو هستم تو مرا یاد نداری...

میروی ، چون زلزله خانه خرابم  میکنی
مثل  شمع بزم غم هر لحظه آبم میکنی

ای دهانت خمره و لبهای من جام شراب
با خودم گفتم مرا غرق شرابم میکنی

در خیالم بود در مهمانی آغوش خود
روی دستانت شبی آرام خوابم میکنی

مانده ام درحسرت گرمای احساست چرا
باز،هم...