پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
درفال غریبانهٔ خود گشتم و دیدمجز خط سیاهی، ته فنجان خبری نیست......
طاعونی از تردید افتاده ست در دینمحتی به آغوش تو مدت هاست بدبینم......
.خدا کند که اگر بین مان کدورت بودبه حد فاصل دیوار و در خلاصه شود......
کشف کردم چشمت از هر الکلی گیراتر استراضی ام از این که کشفِ دستِ رازی نیستی.......
«مرد»ی به این که عشق ده زن بوده باشی نیستمردان قدرتمند، تنها «یک نفر» دارند!...
مثل موهای فرتدر زیر باران بهارآه ... می بینی؟گره خوردست امشب کارمان!...
مثل موهای فِرَت در زیر باران بهارآه... می بینی؟ گره خورده ست امشب کارمان....
دست تو با تاریخ در یک کاسه بود انگاربعد از تو ارگ قلب من ویران تر از بم شد.....
بدون تو چه کنم خلوت خیابان راشلوغ کرده ترافیک غصه میدان را...
آهای! رفته ای آخر کجا؟ نمی شنوی؟منم؛ اسیر نگاهت! چرا نمی شنوی؟.....
تو بهترین هستی و عیبی در دلت نیستمن در کنارت وصله ای ناجور، بانو......
برو که مثل همیشه سپردمت به خدامنم که مثل همیشه غریب می مانم...
هنوز منتظرم با بهار برگردیاگرچه رنگ زمستان گرفته سالِ خودم......
زود برگرد و بیا، خسته ام از رنگ سیاهروزهایم همه از جنس مُحرّم شده است...
در جوّ زمین نیز بدون تو نفس نیستبرگشته ام اکسیژن ناب از تو بگیرم...
گفتی که دل به آبیِ دریا بزن؛بیا...کو چشم آبی ات که خودم را فدا کنم؟...
من سال هاست با تو و حوایی ات خوشمفهمیده ام که تا ابد آدم نمی شوی!...
و در گرمای تابستان تو را در باد گم کردمتو را در کوچه های ناکجاآباد گم کردم......
چگونه می شود آخر بدون تو خندید؟ببین چه می کشم از گریه های لال خودم؟!...
چه اسفند و چه فروردین فدایت می کنم خود رامبادا دست هایم را تو با اخمت بلرزانی......
من سُرخ ترین سیبِ جهان را به تو دادممی ترسم از آن بگذری و جا بگذاری!...
با خاطره های تو که سبزیِ محضیهر لحظه برای منِ دیوانه، بهار است...
غرق مقلب الغمِ تو می شوم ولیامسال هم بدون تو تحویل می شود......
خورشید از حضور تو الگو گرفت و بعد،زیباتر از همیشه ی خود -مثل ماه- شد....
دیوانه ها تقویم هاشان فرق دارددر عالمِ دیوانه ها هر روز، عید است......
لحظه لحظهی تو را خط به خط سرودهامرفتهایّ و رفتهاند شور و حال این خطوط!...
تویی که دفع شود صد بلا در آغوشتبیا که گریه کنم بیصدا در آغوشت......
هرچه غم، ذهنِ مرا خسته و مغشوش کندیک نفر هست به درد دل من گوش کند......
شبیه ابر و بارانیم، یعنی از هم و بی همولی افتادهام از چشم تو، ای ابر میفهمی؟...
هرقدر هم راه رسیدن سخت باشداز بابت حسم خیالت تخت باشد......
اینجا تمام ِ حنجره ها لاف می زنندهرگز کسی هر آنچه که می گفت،آن نبود!...
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدیجز دوریات ای عشق، به قرآن خبری نیست...
سنگم، اما به خدا اخمِ ظریفی کافیستناگهان ذوب کند قلبِ دماوند مرا......
پشت نقاب خندههایی تلخ زندانیستمردی که شب تا صبح کارش گریه_درمانیست...
از سردیِ دستان تو قدری نگرانمدستم به هوا رفته که دلسرد نباشی......
مانند برفی، پاک و ساکت، تا که باریدیکلّ مدارس در جهان تعطیل شد بانو.......
کو آن رفیق مدعیِ روزهای سخت؟تا با غم تو عکس بگیرد به یادگار......
در دلم عین حقیقت یکهتازی میکنیپشت بر دنیای بی رحمِ مجازی میکنی...
هر کسی تکهای از قلب مرا کَند و گذشتهیچ کس با منِ دلخسته همآواز نشد...
شبیه معجزهها اتفاق میافتدجنونِ آنیِ دیوانهها در آغوشت...
مثل درختهای تبر خوردهسربازهای لشگر سَرخوردهدیدند راهشان به خطر خوردهسر پیش هر فلک زده، خم کردند!...
ریل و قطار از هم جدا باشند میپوسنددور از دل هم، سهم هر دو گریه و زاریست...
افتاده راهِ طالعِ تارم به هیچ_کسدیدی وفا نکرد بهارم بههیچ_کس !؟....
تا کشف کردم مهر بیاندازهاش رادنیا به من بخشید روح تازهاش را....
وقتی نباشی، زندگی زشت و پلید استآیینهام غیر از تو زیبا یی ندیده ست...
نُت به نت پُر از غمم، گرچه دم نمیزنممثل بغض ماندهام، در گلوی هر فلوت...
شکار وحشی من! تا ابد مهمان دامم شو!بدون غیرتش ارزش ندارد ببر، میفهمی؟!...
مثل قایم باشکِ دوران خوب کودکیهرچه از تو میگریزم، باز پیدا میکنی......
خِس خِس سرفههای سنگینتسینهام را به درد آوردهمثل گرداب سهمگینی کهرخنه کردهست در دلِ دریا...
حالا که عشق پیر و فراموشکار شداسم مرا به سادگی از یاد میبَرَد......