اندوه کسی را نکشت اما مارا از همه چیز تهی ساخت
عجب حوصله ای عجب اندو هی عجب پیر شده است کوه
اگر تو موسیقی بودی بیوقفه به تو گوش میسپردم ، و اندوهم به شادی بدل میشد !
تو نیمدیگر من نیستی؛ تمامِ منی! تمام کن غم و اندوه سالیان مرا... .
شادمانی /گم شده است/کوچه ها/پُراز اندوه و دلتنگی/چقدر/در خیابان/مُرده ریخته است
به هر فصلی غمی ؛ هر صفحه ای اندوه انبوهی وطن جان خسته ام ... پایان خوب داستانت کو
پدر دستم بگیر که بی تو غرق در اندوهم
اندوهت را به برگها بسپار! واپسین روزهای پاییزت بخیر، دوست چهارفصل من! یلدایت پر از مهربانی
من به تو مرطوبم طوری که اندوه به شب
شب مهتاب همان به که ز اندوه بمیری تو که با ماه رخی وعده ی دیدار نداری...!
اندوهِ مرا بچین که رسیده است !...
با صدای گریه ی ابرها جوانه ی اندوه زد خاطرات خیس خورده ای