جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی...
بِژان ماتور:حرف های ناگفتهعاقبتاندوه می شوند....
چون اناری که رسیده ست پراز اشکم وخون دارم آرام در اندوه خودم میترکم.......
بارانهمیشه اتفاقی نمی باردگاهیاندوه من و توستنازل می شود از آسمان...
از رهگذرها غیر اندوهی نمی مانداز خرمن گل های بادآورده جز بویی...
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را...
اندوهِ من این است که در دفترِ شعرم یک بیت به زیبایی چشمِ تو ندارم...
پاییزدستِ تابستان را با «مهر» می فشاردهم چنان که اندوهقلبِ مرا!...
وعشق را.در انبوهی.از اندوه.یافتم...
پاییز ؛ بهار به بغض نشسته است ؛ در اندوه بیکران روزگار...
خیابانغروب می کنددر اندوه گام هایمخانه ام کجای شهر گم شده است؟...
آدمیبازمانده ی اندوه است؛حرفهایش رااشک هایش می زند....
بخند که جهانبا اندوه تو دگرگون نمی شود......
تو ، دل تنهاییم را خط به خط خواندی ولیدل همان دل بود ، اندوهش ، کمی تغییر کرد...
روسری های تو باعث شده زنبور عسلجای گل، حسرت و اندوه به کندو ببرد...
جان ِ ما آغشته ی حزنی ست بی پایان ولی،می شود با بوسه ای اندوهِ ما را کم کنی..؟...
ای اندوه!آیا زانوانت از زانو زدن برسینه هامانبه درد نیامد؟!...
خانواده محترم...با اندوه فراوان درگذشت پدر گرامیتان را به شماو سایر بازماندگان تسلیت عرض می نماییم.از طرف......
این حجم از فاجعه و اندوه !.... چه تسلیتی ؟ چه تسلایی ؟!...
دوستت دارمشبیه آزادیو می دانمعشق آغاز اندوه است،گلآغاز گلوله......
نفس بکش...عمیق ، آرام ، شادمان...!بگو غم رد شود،که قلبت،آرامگاهِ اندوه نیست!...
حالا هر چقدر از شیرینی عشق بگویی ...من آدمی را به یاد می آورم که به اندوه چشم هایم میخندید!...
دردهایمزبانم را جویده انددر اندوهِ دستهایمپاهایمفرو ریخته انداز برابر آینه عبور میکنمچقدر پلاسیده استگربه ی ملوس ِرویاهایم!...
عشق تو مرا به شهرهای غم و اندوه برد که پیش از تو به آنجا نرفته بودم !و حتی نمی دانستم گریه معنای انسان میدهد و هر کسی بدون اندوه ، انسان خطاب نمیشود ......
اندوه کسی را نکشتاما مارا از همه چیز تهی ساخت...
عجب حوصله ای عجب اندو هی عجب پیر شده است کوه...
اگر تو موسیقی بودی بیوقفه به تو گوش میسپردم ،و اندوهم به شادی بدل میشد !...
تو نیمدیگر من نیستی؛ تمامِ منی!تمام کن غم و اندوه سالیان مرا.......
شادمانی /گم شده است/کوچه ها/پُراز اندوه و دلتنگی/چقدر/در خیابان/مُرده ریخته است...
به هر فصلی غمی ؛ هر صفحه ای اندوه انبوهیوطن جان خسته ام ... پایان خوب داستانت کو...
پدر دستم بگیرکه بی تو غرق در اندوهم...
اندوهت را به برگها بسپار!واپسین روزهای پاییزت بخیر، دوست چهارفصل من!یلدایت پر از مهربانی...
من به تو مرطوبم طوری که اندوه به شب...
شب مهتابهمان به که ز اندوه بمیریتو که با ماه رخیوعده ی دیدار نداری...!...
اندوهِ مرا بچینکه رسیده است !......
با صدای گریه ی ابرهاجوانه ی اندوه زدخاطرات خیس خورده ای...