آری با یک گل بهار نمی شود . ولی تو بخند تا زمستان شرمنده شود...
نفسی بخند با من که هوای نَفَسم بی «تو» پس است!
بخند! هنوز می شود از گوشه ی لبخندت خورشیدی برداشت برای فردا...
بخند رفیق! سهم من و تو بیشتر از این نبایدهاست...
غم های بزرگ را بگذار برای بزرگیِ خدایت تو بخند همه چیز حل می شود
باش بخند برقص و غزل غزل عشق را به تصویر بکش...
بخند برایم...لبخندت را به هر زخمی که زدم خوب شد
نوشتن کار توست کمی بخند حتی شده بی دلیل که نستعلیق لبانت دیدن دارد
بخند که جهان با اندوه تو دگرگون نمی شود...
لبخند تو چیزی شبیه عطر نان است قدری بخند ای خنده هایت جان عاشق
بخند و بهانه ای بده به دست دل برای زنده ماندن
تو بخند تا سراسیمه شود بوی بهار !
همیشه بخند ... خنده هات دنیارو قشنگ میکنه
تو بخندی همه چی حل میشه تو بخندی همه چی خوبه بخند...
واسه کسی بخند که برای خندیدنت تلاش میکنه.
خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو .
یه لحظه بخند، کتار لبت ،در میان چال گونه ی زیبایت مرا دفن کن
بخند بزار همه بفهمند قوی تراز دیروزی...
چه حس خوبیه کاشکی همیشه اینجوری باشی دلت نلرزه من هستم تو بخند
برایم بخند برایم که میخندی چشم هایت که هیچ, آسمان هم زیبا میشود
بخند ای بر لبانت رنگ فروردین که لبخندت گواهی می دهد هرگز زمستان بر نمی گردد!!
جانم تو بخند که آرام شوم
تو بخند فقط که حال خراب من عوض شه تو با چشات کاری میکنی که دل تو عزیز دلم شه
لبخندت تعادل شهر را بهم میریزد تو بخند من شهر را از نو میسازم